Saturday 11 September 2010

دنیای شگفت انگیز رنگ

برچرخهء شگفت‌انگیز رنگ‌ها که پا بگذاری، با دنیای شگفت‌انگیزی روبرو می‌شوی که تو را بی‌درنگ با خودش می‌کشاند و می‌برد و برایش فرقی نمی‌کند که از کجا آمده‌ای، چند سال داری، بار نخستت است یا.....
همان اندازه جادویت می‌‌کند که کسانی را که عمری در آن دم زده اند و موی در آن سپید کرده اند!

پیوند فیلم در یوتوب

Wednesday 28 July 2010

ایران‌دخت

در کودکی یادم هست نمی‌دانم چه کسی در پاسخ آن که اگر خدا هست پس چرا او را نمی‌بینیم، گفت برای آن که خدا آن قدر هست که ما او را نمی‌بینیم. بعدها که بزرگتر شدم این گفته مصداق بیشتری برایم پیدا کرد، از خدا رسید به عشق و از عشق به هنر و سوژه‌های هنری فراوانی که در همه جای زندگی‌مان پخش و پلا بودند و ما آنها را نمی‌دیدیم و چه بسا هنوز هم نمی‌بینیم....عکس‌های نجف شکری را که خیلی تصادفی پیدا کردم و سوژه‌های انتخابی‌اش را دیدم، این مصداق دوباره برایم رنگ گرفت. مجموعهء تکان‌دهندهء ایراندخت یکی از آنها بود و چه عنوان به جایی!
عکس‌ها چنان آشنایند و آن قدر آنها را دور و برمان دیده‌ایم که هیچ وقت فکر نمی‌کرده‌ایم که اگر از قاب نگاه یک هنرمند بریده‌ای از آنها را بر صفحهء مانتیور ببینیم، چنین اشک به چشمانمان بیاورد و در حسرت آن که چه گنج‌های بسیاری را این چنین در زندگی‌مان از دست داده‌ایم و چه راحت از کنارشان گذشته‌ایم آه افسوس بکشیم. مشابه این شناسنامه‌ها را بسیاری از ما دیده‌ایم. در خانهء مادرها و مادربزرگ‌هایمان و .....اما وقتی از نگاه هنرمندانهء نجف شکری، همهء آنها را به صف یک جا در کنار هم می بینم ردّ تلخی بر قلبم می نشیند. هرچند نجف خود را تنها یابندهء آنها می‌داند اما با اطمینان می ‌توانم بگویم که اگر نگاه هنرمندانهء او به آنها نبود شاید اینک همانند میلیون‌ها صفحه و عکس مشابه در کوره‌ها سوخته و از بین رفته بودند. آن چه نجف شکری آنها را به نسل‌کشی مانند می‌کند و پُر بیراه هم نمی‌گوید!
«در مجموعه‌ی ایراندخت خواست اصلی من رودررویی نسل‌هایی از مردمان سرزمینم با بخشی از گذشته‌ی فراموش‌شده‌شان است! یافتن برگه‌های هویت در سطل زبالهء اداره‌ی ثبت احوال. به نسل کشی می مانست......این زن‌ها زمانی وجود داشته‌اند،زندگی می‌کرده‌اند، عاشق می‌شده‌اند و البته زیبا هم بوده‌اند».
 

Sunday 21 March 2010

با نام ایزد نیکی دهش

به فرخندگی این روز نو و شادباش برهمهء راستان و نیک اندیشان جهان، سالی سبز و سرشار از مهر و آرامش و پیروزی برایتان آرزو دارم و این قطعه از پیانو نوازی لانگ لانگ با نام رقص بهار را به شما دوستان خوبم پیشکش می کنم.

Monday 8 March 2010

هنرمند زن بودن ٣

پیش از ادامهء جستار شیرین زن، دوست دارم از همهء دوستانی که تاکنون برای نوشتن دیدگاه‌شان در این باره زمان گذاشته‌اند سپاسگزاری کنم. حتی دوستانی که دیدگاه‌شان را با ایمیل برایم فرستاده‌اند. خوشحالم که این نوشته‌ها در چنین روز نکویی ادامه می‌یابند، روزی که بودنش دست کم سبب می‌شود تا رسانه‌ها از چند هفتهء گذشته پیرامون آن به گفتگو بنشینند، قلم بزنند و شاید کسانی هم باشند که در این بین آمدن این روز آنها را به اندیشه وامی‌دارد که تا چه اندازه تا رسیدن به الگوی واقعی ِ برابری زن و مرد فاصله داریم.
شاید ندانیم که ویرجینیا وولف (نویسنده)، امیلی دیکنسون (شاعر)، جورجیا اُ کیف (نقاش و مجسمه ساز)، جنیس جبلین (خواننده)، اودورا ولتی (نویسنده و عکاس)، آملیا ارهارت (خلبان)، لیلیان هرمان (هنرپیشه) و بسیاری دیگر، هیچ کدام از آنها - هیچ یک –فرزندی نداشته‌اند. جالب است که اینجا تأکیدی بر این که همسر داشته‌اند نبوده، تأکید بر آن است که فرزندی نداشته‌اند. این جمله‌ای بود که در آغاز تریلر فیلم مستندی مرا میخکوب خود کرد. و پس از آن پرسشگری که در جلوی موزهء متروپولیتن از مردم می‌خواهد نام پنج هنرمند زن را بازگویند وهمهء آنها در پاسخ حیران می‌مانند و یا می‌خندند! (کسی به طنز می‌گفت اگر از آنها خواسته می‌شد تا معشوقه‌های پیکاسو را نام ببرند شاید برایشان راحت‌تر بود). موضوع اصلی این فیلم پیرامون پنج هنرمند گمنام زن می‌گردد که در پنج ایالت آمریکا زندگی می‌کنند. آنها هم مادرند و هم خلاق، هم همسرند و هم خودکفا. هنرمندانی که نمی‌خواهند بین خانواده و کارشان، بین آن کاری که دوست دارند و آنهایی را که دوست دارند یکی را انتخاب کنند و به جای آن «همین چیزی که هستند» را انتخاب می‌کنند. نام فیلم هم از همین جمله گرفته شده. فیلمی از دیدار با هنرمندانی که تا به حال اسمشان را نشنیده‌ایم و از زبانشان دربارهء دنیای هنر زنان چیزهایی می‌شنویم که شاید پیش از این دربارهء آنها نمی‌دانسته ایم. این فیلم درخور درنگ گزارشی است از زنانی که در گمنامی- با وجود خلاقیت و کار هنری- به دنبال تبعیضی خاموش و بی‌صدا، کارهایشان به آسانی ِ کارهای مردان به گالری‌ها و موزه‌ها راه پیدا نمی‌کند. حتی یکی از آنها در فیلم نیز بازمی‌گوید که موزه‌داری پس از دیدن آثارش این حقیقت را به روشنی با او درمیان گذاشته است که اگر خریداران و یا مجموعه‌داران بدانند که فرزندی دارد، او را جدی نمی‌گیرند! آنها آزادانه از زندگی شخصی‌شان می‌گویند و انتخاب دردناک هر روزه‌شان بین زن بودن، مادر بودن وهنرمند بودن. آنها آینهء جامعهء بزرگتری از زنانند که در این جهان مردسالار همچنان زندگی می‌کنند، کار می‌کنند، می‌آفرینند، و می‌جنگند و تلاش می‌کنند تا دنیای مردانهء هنر را را دور بزنند. هنر زندگی آنهاست و راهی است که برای زندگی کردن انتخاب کرده‌اند.

- Trailer Who Does She Think She Is
- wdstsi's Channel
- IMDb > Who Does She Think She Is? 2008

پیوست: چند شب پیش که مستند زن، نور و نقاشی را در بی‌بی‌سی فارسی تماشا می‌کردم، نتیجه‌ای که از نمونهء آمریکایی آن دریافتم درست برابر با نمونهء ایرانی آن بود: این که به راستی و خوشبینانه باور دارم روزی هنرمندان زن، دنیای مردانهء هنر را پس ِ پشت خواهند گذاشت!

Friday 26 February 2010

هنرمند زن بودن ٢

جلو نیا
زمین مال من هم هست
چرا مرا می‌ترسانی
زن تو بودن صبح را از من گرفته است

این واژگان مریم هوله در شعر «برایت هفت تیر می‌کشم» ازمجموعهء «باجهء نفرین»‌ش چندین سال است که بر زبانم جاری است. شاید دست کم از زمانی که چشمم باز شد و دیدم که فرقی نمی‌کند کجای این جهان مرد سالار باشی. هر جا و هر که و با هر اندیشه‌ای هم که باشی زن بودنت نخستین ویژگی توست که گاه همچون زخمی بر پیشانی آن را به رخت می‌کشند، حتی اگر بر زبانش نیاورند! نمی‌گذارند به بی‌جنسیتی باور داشته باشی، همان گونه که به بی‌مرزی. اگر بخواهی زن بودنت را دور بزنی چاره‌ای نداری جز آن که چون مردان باشی. آن چه می‌گویم تجربه‌ام در دو دنیای مردانهء هنر و فلسفه است. هنرمندان موفق زن یا آنهایی هستند که هنر سنتی را دنبال می‌کنند و یا اگر هنرمند مدرنند، از استراتژی مردانهء برتری دادن به کار «پیش از هر چیز و هرکس دیگر» بهره می‌برند. شاید زنان هنرمند بسیاری را می‌شناسیم که در برابر نام‌آوری هنرمندان مرد خودباوری را از دست داده‌اند و گاه توانایی هنری و خلاقیت خود را تا آن اندازه بی‌اهمیت می‌پندارند که از نامیدن خود به عنوان هنرمند شرمگینند. این خودناباوری گاه تا آنجا پیش می‌رود که از نمایش آثارشان، دعوت از دیگران برای دیدن کارهای تازه و یا استفاده از مواد غیرمعمول در کارشان سرباز می‌زنند و از این که آثار خود را دستخوش نگاه موشکافانهء دیگران قرار دهند، تا مبادا اشتباهی از آنان سر زده باشد می‌هراسند. شاید اینها که برشمردم یکی از سبب‌های گمنام‌ماندن زنان هنرمند باشد. اما هر چه هست سخن‌راندن از آن، روشنگری و جستجوی سبب‌های آن شاید بتواند آن خودباوری ازدست‌رفتهء زنان در طول تاریخ را به آنان بازگرداند. کتابها و فیلم های بسیاری دربارهء این که چرا هنرمندان زن نامدار بسیاری در دنیای هنر دیده نمی‌شوند، ساخته و یا نوشته شده‌است. جایی پاسخی به این پرسش را می‌خواندم که «این جمله مثل این می‌ماند که بگوییم چرا هیچ میکل آنژ سیاهپوست، چینی و یا اسکیمویی در تاریخ هنر دیده نمی شود و یا شاید هم بوده و در دنیای غرب شناخته نشده»: این یکی از دوست نداشتنی ترین پاسخهایی بود که می‌توانستم دراین‌باره پیدا کنم! اما پاسخ ها همیشه هم این‌اندازه دوست نداشتنی نیستند.
ادامه دارد
پیوست: امروز یادداشتی را می‌خواندم با نام «زنان و اتاقی از آن خود» دربارهء کتابی با همین نام نوشتهء ویرجینیا وولف، که نشان می‌دهد وولف نیز در زمان خود دغدغهء همین پرسش‌های کنونی ما را داشته است. 

Friday 19 February 2010

هنرمند زن بودن ١

شاید جستجوی چراهایی در وجود خودم، مرا از مقایسه‌ای ناخودآگاه در ناهمگونی بین هنرمندان زن و هنرمندان مرد به این جستار کشاند که چرا به‌راستی با وجود آن که شمار زنان هنرمند در روزگار کنونی بیش از مردان است، اما آن اندازه که از هنرمندان مرد می شنویم، کفهء ترازوی خبر از هنرمندان زن وزن زیادی ندارد. چند درصد از زنان هنرمندی که می‌شناسیم، ازدواج کرده‌اند، چند درصدشان پای‌بند خانواده و خانه‌داری و فرزند‌داری و همسرداری هستند؟ بحث زن مدرن و زن سنتی را کنار بگذاریم که دیرگاهی است دیگر به این تقسیم‌بندی نیز باور ندارم. به جستار فلسفی آن و اثبات آن هم کاری ندارم. در زمانه‌ای که داد مدرنیسم و برابری حقوقی زن و مرد گوش فلک را کر می‌کند، دانشجویان هنر بهتر می‌توانند داوری کنند که چند درصد از نام هنرمندان ِ کتاب‌های تاریخ هنر در گذشته و امروز، نام مردان بوده و هست. در حالی که با آماری که وجود دارد چیزی نزدیک به هشتاد درصد از کلاس‌های هنری چه در فضای آکادمیک و چه غیر آکادمیک را زنان پر می‌کنند. اما در این میان بیش از پنجاه درصد هنرمندان چیره‌دست مردانند! امیدوارم به این معنا نباشد که مردان توانایی آفرینشگری بیشتری از زنان دارند! اما چگونه است که همواره می‌خوانیم آثار هنرمندان مرد در گالری‌ها و موزه‌ها خریدار بیشتری دارند؟ درجایی می‌خواندم که نود درصد از نوشتار هنری را مردان و تنها ده درصد از آنها را زنان می‌نویسند! در پژوهشی که در سال ٢٠٠١ در کانادا انجام شده بود، می‌خواندم که از میان نزدیک به ١٣١٠٠٠ هنرمند در ٩ رشتهء هنری، ٧١٠٠٠ نفر از آنان زنان هستند و مردان ٥٩٧٠٠ نفر از آنان را در بر می‌گیرند، اما درآمد سالیانهء زنان چیزی نزدیک به ١٠٠٠٠ دلار کمتر از مردان است (١٩٤٠٠ دلار به ٢٨٣٠٠ دلار)، و در شاخهء هنرهای تجسمی درآمد زنان تا نزدیک به ٥٠٪ کمتر از مردان دیده می‌شود. در سال ٢٠٠٧ در نیویورک مگزین آمده بود که تنها ١٥٪ از کلکسیون موزهء ویتنی ،٢٤٪ از بینال ٢٠٠٧ ونیز و روی‌هم‌رفته تنها ٥٪ از موزه‌های آمریکا از آن آثار هنرمندان زن است. در دایرهء جوایز و یا حراج‌های هنری نیز برای زنان جایگاه بهتری دیده نمی‌شود! نمی‌دانم دامنهء این پیش‌آمد در کشورهای جهان سوم و یا شرق تا کجاست؟ در قرن بیستم معجزه‌ای که رخ نداده تا نسبت به گذشته زنان ِ بیشتری به هنرهای تجسمی روی بیاورند؟ یا شاید هم زنان کمتر از مردان به نمایش آثارشان گرایش دارند؟ چند هنرمند زن در جای جای تاریخ هنر گم و گور شده‌اند و نامی یا اثری از آنها در جایی دیده نمی‌شود؟
ادامه دارد

Tuesday 2 February 2010

آغاز دوباره

زمان زیادی از آخرین باری که اینجا نوشته‌ام می‌گذرد. می دانم که بارها زمان گذاشته‌اید و سراغ زن نارنجی آمده‌اید و با دست خالی بازگشته‌اید. می‌دانم که یک پوزش بلندبالا به همگی‌تان بدهکارم، چنان که سپاسگزارم برای ایمیل‌ها و کامنت‌هایی که در آنها سراغم را می‌گرفتید. چون و چرای نبودنم بازمی‌گردد به رویدادهای کنونی ایران و تأثیرشان بر ذهن و روحم، چنا‌ن‌چه حتی نقاشی‌هایی را هم که در این مدت کشیده‌ام به پایان نرساندم. اگرچه تا آنجا که می‌شد طراحی کردم، کتاب خواندم و فیلم تماشا کردم. از آنجا که شاید بدانید تا چه اندازه برایم مهم است تا آن چه در این جا با شما قسمت می‌کنم با دل و روحم هماهنگ باشد و در این میان نیز نمی‌توانستم همچون گذشته به چیستی هنر فکر کنم، باور می‌کنید که نوشتن دراین‌باره چقدر برایم دشوار بود.
ناخودآگاه جمعی همه‌مان در انتظار یک دگرگونی بزرگ است. دگرگونی نابی که شاید بتواند با گستردن بالهای حقیقت، به پرسشهایی که از پس ِ سالها در ذهنمان اسیر مانده بود بال ِ پرواز دهد.
******
دوست داشتم برای آغاز دوبارهء زن نارنجی، این فیلم انیمیشن دو بخشی (بخش اول، بخش دوم)، برگرفته از زندگی مجسمه‌ساز سوییسی آلبرتو جاکومتی را با هم ببینیم. با این که می‌دانم سرعت اینترنت در ایران تا چه اندازه پایین است، اما پیوند این انیمیشن و پیوندهای دیگری که به سرعت بالای اینترنت نیاز دارد اینجا خواهد ماند تا شاید بشود روزی همه با هم دوباره تماشایشان کنیم.
به امید آن روز
«یک روز زمانی که داشتم طرح دختر جوانی را می‌کشیدم، ناگهان پی بردم که تنها چیزی که در او زنده است، نگاه خیرهء اوست. دیگر بخش های سرش برایم جمجهء مرده‌ای بیش نبود. کسی که می‌خواهد مجسمهء آدم زنده‌ای را بسازد، بی‌شک بداند آن چه آن را زنده می‌سازد نگاه خیرهء اوست. چیزهای دیگر قابی بیشتر برای آن نگاه نیستند». از گفته‌های هنرمند


آلبرتو جاکومتی در اینترنت
دربارهء نگاه ابدی
کتابی دربارهء این هنرمند
بی‌بی‌سی در تاریخ چهارم فوریه، دو روز پس از این پست