Friday 21 August 2009

هنوز یکی دو پست از بحث بر سر تئودوراکیس یونانی و تئودوراکیس‌های ایرانی‌مان نگذشته که پیوند این برنامهء آرته (به زبان آلمانی) به‌دستم می‌‌رسد.

پیوست ١: دوستانی که نمی‌توانند آن را ببینند، فردا شنبه ٢١ آگوست، ساعت ١٢: ٤٥ به زمان اتریش (١٥:١٥ به زمان ایران) می‌توانند تکرار آن را از شبکهء آرته تماشا کنند.
پیوست ٢: پیوند این برنامه به زبان فرانسوی
پیوست ٣: درود بر تو همسایهء گرامی

همسایه‌های آروزهایم

از آن‌جایی که به تناسخ اعتقاد دارم و افزون بر گمان‌های فراوانی که دربارهء زندگی گذشته‌ام می‌زنم، عجیب فکر می‌کنم در گذشته موسیقی‌دانی بوده‌ام که ارزش و قیمت آن را خوب به جا نیاورده‌ام و به مجازات آن در دوران زندگی کنونی‌ام از انگشت گذاشتن بر هر نواختنی محروم مانده‌ام، اما اجازهء این را یافته‌ام تا در اتریش، مهد موسیقی جهان زندگی کنم و خانه‌مان درست روبروی یک مدرسهء موسیقی باشد، و روزی هزار بار آرزو می‌کنم ای کاش همسایهء دست راستی‌مان یویو ما بود و دست چپی‌مان انیو موریکونه. می پرسید چرا؟ این فیلم را ببینید شاید شما هم با من موافق باشید: ١ و ٢

پیوست: آنها سی‌دی مشترکی هم با نام یویو ما، انیو موریکونه را می نوازد دارند.

Tuesday 18 August 2009

تخم آفرینش‌گر را کجا باید کاشت، تا ریشه بدواند؟

- آقای تئودوراکیس، چه می‌کردید، اگر سی سالی جوان‌تر بودید؟
- در اروپا جنبشی را برای نجات زیست-پهنه‌ی فرهنگ برمی‌انگیختم.
.....

********
پیوست ١: پیشنهاد می‌کنم همهء گفتگو را در اینجا بخوانید.


پیوست ٢: برای دوستانی که در ایران هستند و نمی‌توانند گفتگو را در خود سایت دویچه‌وله بخوانند:
میکیس تئودوراکیس در ایران نامی آشناست. او بویژه نزد دانشجویان و روشنفکران در دوره‌ی آستانه‌ی انقلاب بسیار محبوب بود.
تئودوراکیس در سرتاسر جهان پرطرفدار بوده و هست. موسیقی فیلم "زوربای یونانی" آوازه‌ی او را از محافل چپ و روشنفکری فراتر برد. جهانیان، یونان گذشته‌های دور را می‌شناختند، اما با چهره‌ی انسان معاصر یونانی کمتر آشنا بودند. "زوربا" تصویری فراموش‌نشدنی از یک یونانی معاصر ارائه کرد، آن هم بدان هنگام که یونان برای دستیابی به آزادی به حمایت جهانی نیاز داشت. موسیقی تئودوراکیس هم موسیقی مقاومت بود و هم موسیقی جلب پشتیبانی از آن.
موسیقی فیلم "زوربا" شهرت تئودوراکیس را جهانی کرد
میکیس تئودوراکیس، متولد ۲۹ ژوئیه‌ی ۱۹۲۵، در خانواده‌ای اهل موسیقی پرورش یافته است. نوجوان بود که به جنبش مقاومت علیه فاشیسم پیوست. به زندان افتاد و شکنجه شد. پس از جنگ، در سال ۱۹۴۷، باز به عنوان کمونیست دستگیر شد. پس از آزادی در میانه‌ی دهه‌ی ۱۹۵۰ با شوری تمام به موسیقی رو آورد و از موسیقی مردمی یونان برای دعوت به جنبش عدالت و آزادی بهره گرفت. با موسیقی فیلم "زوربا" (سال ۱۹۶۴) شهرت جهانی یافت. پس از کودتای نظامی سال ۱۹۶۷ دستگیر شد. فشار جهانی باعث شد که در سال ۱۹۷۰ آزاد شود. او از تبعیدگاهش در فرانسه برای آزادی کشورش تلاش کرد. تئودوراکیس پس از سرنگونی حکومت سرهنگها در سال ۱۹۷۴ به یونان بازگشت. او همچنان نماد زنده‌ی آزادی و هنر در یونان است.
روزنامه‌ی "فرانکفورتر آلگماینه" با تئودوراکیس مصاحبه کرده است و برای این مصاحبه این عنوان را برگزیده است: «علیه چه شورش کنیم، آقای تئودوراکیس؟»
او در این مصاحبه از وضعیت سلامت خود، از اوضاع یونان، از ناآرامی‌های اواخر سال گذشته در این کشور سخن گفته است و اینکه چگونه بایستی مقاومت سیاسی کرد و چرا بایستی فرهنگ را پاس داشت.
حالتان چطور است، آقای تئودوراکیس؟
مصاحبه با این پرسش آغاز می‌شود، در خانه‌ی تئودوراکیس در آتن، که به توصیف مصاحبه‌کننده چیز خاصی نیست و تنها این ویژگی را دارد که بالای یک تپه است.

تئووراکیس از درد پا در رنج است. در پاسخ به اینکه حالش چگونه است، می‌گوید: «خودتان که می‌بینید − ناراحتی‌ها و مشکلات سلامتی‌‌ام، سیر ثابتی دارند. پایان کار رسیده، اما هنوز زنده‌ام.»
پرسش بعدی این است که: «چه می‌کردید، اگر سی سالی جوانتر بودید؟» تئودوراکیس پاسخ می‌دهد: «در اروپا جنبشی را برای نجات زیست-پهنه‌ی فرهنگ برمی‌انگیختم، در راستای همان چیزی که در سال ۱۹۸۸ توضیحش دادم. »
علیه آسفالت
در اینجا مصاحبه‌گر سخنرانی میکیس تئودراکیس را در جمع گروهی از سیاستمداران و فیلسوفان و نویسندگان به یاد می‌آورد. او در آن سخنرانی گفته بود: «وقتی زمین، زیر سلطه‌ی آسفالت محو شود، شهرنشینان غمزده می‌کوشند چندتایی گل در گلدان بکارند. هر چه صنعتی‌شدن پیشتر رود، زمین جامعه و خاک زیر پای انسانها بیشتر به آسفالت و بتون تبدیل می‌گردد. حال باید تخم آفرینش‌گر را کجا کاشت، تا ریشه بدواند؟»
برای تئودوراکیس همچنان این پرسش مطرح است. می‌گوید: «این پرسشی است که هر روز از خودم می‌کنم. چه باید کنیم، تا تخم ریشه بدواند؟»
کنترل و سازمان
پرسش بعدی مصاحبه‌گر: «بخش بزرگی از جوانان یونانی اینک می‌گویند: ما باید مقاومت کنیم، علیه آن چیزی که شما بر آن "آسفالت" و "بتون" نام نهاده‌اید. احساستان چه بود، وقتی در ماه دسامبر گذشته در آتن بچه‌ها و جوانان را دیدید که بخشی از مرکز شهر را به هم‌ریختند، فروشگاه‌ها را خراب کردند، خانه‌ها و ماشین‌ها را به آتش کشیدند؟»
تئودوراکیس جواب می‌دهد: «به هم زدن و خراب کردن شیوه‌ی من نیست. کسی که ویترین‌ها را می‌شکند، فقط آب به آسیاب کسانی می‌ریزد که می‌خواهد علیه آنان بجنگد. از این گذشته، نباید کسانی را که در پایان سال گذشته به بدترین شکلی شلوغ‌کاری کردند، با آنانی یکی کنید که خواهان یک دگرگونی واقعی هستند.»
تئودوراکیس صحنه‌ی قدرت در یونان را چنین تصویر می‌کند: «در یونان گروهی که در مورد سرنوشت و آینده‌ی جامعه‌ی ما تصمیم می‌گیرند ده نفری بیش نیستند، ده نفری که بسیار ثروتمند اند. منظورم سیاستمداران نیست. در گذشته، دست کم می‌دانستیم که مسئولیت اوضاع با کیست. امروزه نمی‌دانیم. بر سر آن همه پولی که بانکهای اینجا مدعی‌اند در آنجا، یعنی آمریکا از دست داده‌اند، چه آمده است؟ مسئولان اقتصادی با سیاستمداران مثل پیچ و مهره رفتار می‌کنند − بازشان می‌کنند یا کاملا بر حسب نیاز سفتشان می‌کنند. آنچه ما لازم داریم، کنترل و سازمان است. شهروندان بایستی سازمان یابند و کنترل کنند».
به نظر تئودوراکیس، در اروپا کنترل فقط نباید در سطح ملی باشد. در سطح فراملی نیز بایستی امکان سازمان و کنترل پدید آید. تئودوراکیس می‌گوید: «به اروپای حکومت‌گران نیاز نداریم؛ اروپای شهروندان را می‌خواهیم، اروپای پارلمان‌ها را.»
مقاومت یعنی چه؟
مصاحبه‌گر می‌پرسد که تئودراکیس از واژه‌ی "مقاومت" چه برداشتی دارد. او پاسخ می‌دهد: «بگذارید با خاطره‌ای از گذشته جواب بگویم. در ژوئیه‌ی ۱۹۴۷ ما را به این اتهام که در جنگ داخلی به عنوان کمونیست جهتی خلاف میلشان داشتیم، گرفتند و به تبعید فرستادند، به جزیره‌ی ایکاریا. تقریبا دویست نفر بودیم. اکثراً دهقان بودند، چند نفری هم درس‌خوانده یا مثل من هنرمند بودند. پنجاه درصد تبعیدیان بیسواد بودند. ما در ایکاریا اجازه نداشتیم کار کنیم؛ در اردوگاهی محبوس بودیم که دور آن حصار کشیده بودند. بدین جهت تصمیم گرفتیم به بچه‌های دهقانان، ماهیگیران و کارگران خواندن و نوشتن یاد دهیم. سرعت یادگیری آنان بیشتر از آنی بود که ما قشر ممتاز می‌پنداشتیم. بدین جهت شروع کردیم به آنها زبان خارجی یاد دهیم، انگلیسی، فرانسه، ایتالیایی، هر چه بلد بودیم. به نظر من، این مهمترین نقش ما در مبارزه برای حق و آزادی بود. مقاومت، آن کار بود. آموزش و فرهنگ مهمترین بخش مقاومت بود.
در دفاع از فرهنگ
تئودوراکیس در ادامه‌ی مصاحبه، مدام بر روی فرهنگ تکیه می‌کند و این که برای زندگی‌ای که معنایی داشته باشد، بایستی از هنر سرشار شد. او می‌گوید، کسی که سر کار می‌رود و به خانه باز می‌گردد و جلوی تلویزیون می‌نشیند، تهی می‌شود. «موسیقی باخ کسی را تهی نمی‌کند، برعکس، سرشار می‌سازد.»
نصیحت او به جوانان شورشگر چیست؟
می‌گوید: «من دیگر نمی‌توانم به آنان کمکی کنم. ما در اروپا آزادی مطبوعات، آزادی بیان و آزادی سفر داریم. هیتلر، موسولینی و فرانکو را پشت سر گذاشته‌ایم. با این امکاناتی که داریم بایستی از رقص دور گوساله‌ی طلایی دست برداریم. ثروت ما، برخلاف آنچه برلوسکونی می‌خواهد به ما نشان دهد، در یک حساب بانکی نهفته نیست. ثروت ما فرهنگ و فرهیختگی است. درست است و لازم است که مدام آن را طلب کنیم. نبایستی خشونت بورزیم. اما بایستی متحد شویم، از جلوی تلویزیون بلند شویم و از خانه‌ها بیرون بیاییم. جوانانی که به آن صورت انبوه پا در خیابان نهادند، این موضوع را درک کرده‌اند. من به مسن‌تر ها می‌گویم: می‌خواهید ماشین بخرید، قایق بخرید، تلویزیون بخرید؟ به خاطر اینها می‌روید بانک و زیر بار قرض می‌روید؟ کار دیگری کنید: هندل، ویوالدی و باخ را برگزینید - اینها مجانی‌اند!»
نویسنده: رضا نیکجو
تحریریه: کیواندخت قهاری

پیوست ٣: همهء گفتگو در روزنامهء فرانکفورتر آلگماینه

Sunday 9 August 2009

جان‌پناه



*****
از دوستانی که نتوانستند فیلم را ببینند پوزش می‌خواهم. لینک مستقیم اینجا ست.

Wednesday 5 August 2009


کاش «یو مینجون» برای شرایط کنونی ایران دو تابلو به تابلوهای خود اضافه می‌کرد.

اول: دادگاهی با ردیفی از متهمان و دوم: یک مجلس با فردی در حال خواندن قسم‌نامه!

Tuesday 4 August 2009

آیا خروجی‌ها همیشه غیر قابل یافتن‌اند؟

حدود یکی دوسال پیش بود که آثار یکی از هنرمندان چینی به نام «یو مینجون» صفحات روزنامه‌ها و مجلات بسیاری را اشغال کرده بود. نام این هنرمند از آن رو سر زبان‌ها افتاده بود که یکی از نقاشی‌هایش به نام «اعدام»، در اکتبر ٢٠٠٧در حراجی ساتبی لندن با قیمتی حدود ٢٫۹ میلیون پوند به‌ فروش رفته بود و همین امر او را به گران‌ترین نقاش معاصر چینی بدل کرد.
این روزها خیلی یاد این هنرمند و آثارش می‌افتم.
- - تکنیک نقاشی های «یو» در اولین نگاه به پوسترهای تبلیغاتی می‌ماند. نقاشی‌هایش سطوحی صاف و هموار دارند. خطوط بیرونی‌شان تیز است و رنگهای تندشان، پاپ آرت را به خاطرمان می‌آورد. سیمای شخصیت‌هایش، بر خلاف چهرهء هم‌وطنان زردپوستش، رنگ صورتی تندی دارند. لبهایی قرمز و دهانی که بیش از اندازه بزرگ است و به پهنای صورتشان باز شده است. داخل دهان آنها کاملاً سیاه می‌نماید و دندان‌های بی‌شمار و ردیف و یک اندازه‌شان خودنمایی می‌کنند. چشمهایی تا حد امکان بسته دارند و از شدت خنده، چین‌های عمیقی در اطراف صورتشان ایجاد شده است. صورت هایی کپی شده از چهرهء خود یو که البته فرقی نمی‌کند در حال شلیک به سوی آنها باشند، یا در حال رژه رفتن در دسته‌ای نظامی، یا بر کشتی نوح نشسته و یا آنها را با طناب بسته باشند، در هر حال از خنده ریسه رفته‌اند. اما به راستی آنها به چه چیزی می‌خندند؟ این صورت‌های به شدت خندان، در عین حال به تصاویری بی‌نهایت ساکت می‌نمایند، به گونه ای که انگار در این تناقض چیزی هست که خود را در سکوت فریاد می‌زند. شباهت صورت‌ها و حتی یک دستی لباس‌هایشان تا آن حد است که گاه بیننده حیران می‌شود آیا این همه آدم یک نفرند که تکثیر شده‌اند و یا آدم‌های گوناگونند که همگی ماسکی هم‌شکل و البته بزرگتر از اندامشان بر چهره زده‌اند. خودش می‌گوید: «ما در دنیایی از خدایان دروغین زندگی می‌کنیم. آنها در هر جایی هستند. لای فنگ، لیو هولان، مایکل جکسون، مونرو، استالین، پیکاسو. من به این نتیجه رسیده‌ام که آنها همگی به عنوان خدایان، یک نفرند که تصویرشان را در هر جایی پخش می‌کنند. همهء آن چه من از آنها قرض گرفتم، تولید دوبارهء خودم بود به‌عنوان یک قهرمان، یکی پس از دیگری. آن خدایان این روزها به آیکونی بدل شده‌اند. شما هم اگر یک آیکون شوید می‌توانید وارد خون آدمها بشوید. من خودم را داخل یک آیکون کردم و از درون آن برای ساختن جامعه‌ای بامزه‌تر، به لودگی پرداختم. هنوز هم این ادعا که انقلاب و کشتار می‌تواند جامعه‌ای را بسازد برایم مسخره است. بعد از این همه مدت بشریت هنوز نتوانسته برای این موضوع راهی پیدا کند. فکر می‌کردم که این مسئله به اندازهء کافی بزرگ هست، برای همین کاری کردم تا به جای آن که فقط به آن بخندند آنها را به فکر کردن وادارم.»
- «یو مینجون» خالق همان گروه مجسمه‌های هم شکلی است که در ١٩٩٩برای بی ینال ونیز ساخته بودشان. مجسمه‌هایی درست مثل مجسمه‌های سفالی رزمجویان امپراطوری کین (قبل از میلاد ٢٠٦-٢٢١): «صدها فیگور که همه دقیقاً همان طور فقط با تفاوت‌هایی جزئی در شباهت‌هایشان، ظاهر می‌شدند و خلق یک «ارتش» معاصر از فیگورهایم که آنجا در برابر مردم می‌ایستادند. بیننده‌ها چه احساسی پیدا می‌کردند؟ با بلند پروازی خلق هزار فیگور راشروع کردم، خیل عظیمی از رزمجویان، اما در دسته‌های ٢٥ تایی، همه در حالتی مشابه. به این نتیجه رسیدم که این حجم عظیمی است. هر کدامشان کمی از من بزرگ‌تر بودند، برای همین هم فضای کاملاً زیادی را می‌گرفتند. نگرانی‌ام شروع شد که با این هزار تا چکار کنم. کجا و چطور می توانستم آنها را بفروشم؟ چطور می‌توانستم از آنها مراقبت کنم؟ در پایان آنها را به ٢٥٠ تا رساندم، یعنی ده گروه، که بعضی از آنها پرچمی را حمل کرده‌اند و دیگران روی یک پا ایستاده‌اند».
- «یو» مجموعه‌ای هم دارد به نام ماز یا هزار خم و در آن اثری هست با عنوان «در جستجوی تروریسم». او می‌گوید که این مجموعه را از هزار خم‌های کودکان در دنیای واقعی الهام گرفته است. «در دنیای واقعی هم هر کسی در حال جستجوست. فرقی نمی‌کند در چه حرفه‌ای، فیزیک، شیمی، سیاست، حقوق....به نظر من هر کسی در یک هزار خم قرار دارد. مثلاً شما اتاقی را پیدا می‌کنید و فکر می‌کنید که پاسخ را یافته‌اید، اما آن لحظه‌ای که اتاق را ترک می‌کنید و وارد هزار خم دیگری می‌شوید، فراموشش می‌کنید. خروجی‌ها همیشه غیر قابل یافتن‌اند. گیج کننده است».
«این برای من مثل یک بازی است. آمریکا برای جستجوی بن لادن به افغانستان رفت. جنگ پس از جنگ و آنها چیزی نیافتند. چیزی که در ظاهر جستجوست اما در ریشهء عمیق تر آن برخورد مذاهب است. هیچ کس هم نمی‌داند چطور آن رامهار کند. درست شبیه یک هزار خم. شما دو تا تروریست را در یک اتاق دستگیر می‌کنید و سپس تروریست‌های بیشتری در اتاق‌های دیگری یافت می‌شوند. به نظر می‌رسد پاسخی وجود ندارد. برای جستجو از این رو موضوع تروریسم را انتخاب کردم، چون در حال حاضر همهء دنیا دارد دنبال تروریسم می‌گردد».




بن مایه:

News Magazine, Milionen-Kunst aus China, Renate Kromp, Nr. 42-
-Artnet Magazine, Guy Smiley, Ben Davis
Queen meuseum, an interview with Yue Minjun by Karen Smith-
-International Herald Tribune, Yue Minjun: In a chinese artist's grin, an enigma by Richard Bernstein