Tuesday 31 March 2009

زندگی دیگران

در دنیای هنر، فضایی را که هنرمند در آن کار می‌کند، جانشین ذهن هنرمند می‌دانند. همان‌ جایی که ما آن را به انگلیسی، استودیو یا به فرانسوی، آتلیه و یا به زبان فارسی خودمان کارگاه می‌نامیم. جایی که هنر و زندگی یک هنرمند همزمان در آن روی می‌دهد. این فضا آن قدر برای من همیشه جالب بوده که در پس هر فیلم وعکسی از یک هنرمند، پیش از چهرهء او، چشمانم خطوط فضای پس زمینه را دنبال می‌کند و به ذهن خیال پردازم این توان را می‌دهد تا صاحب آن را در حین کار پشت میزی یا در برابر تابلویی که بر سه پایه یا نیمکتی تکیه داده و یا حتی اگر بر زمین پهن شده مجسم کنم. هر لکهء رنگی که بر زمین ریخته و هر اسباب و وسیله‌ای که به هنرمند دلگرمی می‌دهد تا آن جا را بیشتر از آن خلوت خودش بداند. عکسی، آینه‌ای، مجسمه‌ای، کمد یا قفسه‌ای....و خلاصه جایی که او را از تمام روزمرگی‌ها و گرفتاری‌هایش دور می‌کند و به او توان آن را می‌دهد تا ساعت‌ها در همان فضا بماند. جایی که دیگران به طور معمول به آن دسترسی ندارند.
در خبرها آمده بود که هنرمندی به‌نام «جو فیگ»، در طول نه سال به کارگاه بیش از پنجاه هنرمند نیویورکی و حومهء آن سر زده، و با آنها دربارهء آن که چطور از آن فضا استفاده می‌کنند و یا چه تأثیری بر کارشان دارد صحبت کرده و نتیجهء آن را در قالب ماکت‌هایی واقعی اما کوچک (چه کل فضای کارگاه و چه تنها میز کار آنها را) در یک گالری در استان کانزاس سیتی، میسوری به نمایش گذاشته. در میان این ماکت ها جکسون پولاک و اندی وارهول را نیز می‌توان هنگام کار در استودیویشان دید. فیگ بر هر ماکتی، صدایی از هنرمند در حال صحبت یا در حال کار، کار گذاشته تا بیننده بهتر بتواند خودش را در آن محیط تصور کند. ماکت هایی که مجسمه‌های کوچکی از خود هنرمندان را هم شامل می‌شوند که یا غرق کارند یا غرق تفکر بر سر کارشان. او ١٥ سؤال از هر هنرمندی می‌پرسد. پرسش‌هایی شبیه: آیا نقشهء خاصی برای کارگاهشان داشته‌اند؟ یا آنجا به طور طبیعی شکل گرفته؟...او می‌گوید یکی از هنرمندان با نام رایان مک گنیس به زمین خاک گرفتهء کارگاهش اشاره می‌کند و می‌گوید اگر خوب نگاه کنی جای پای ارواح را روی زمین اینجا می‌توانی ببینی. یا آمی سیلمان می‌گوید من هرگز اینجا را تمیز نمی‌کنم، مطمئنم اگر این کار را می‌کردم کارهایم هم بهتر می‌شد. فیگ در کارگاه میشائل گلد برگ لکه‌های خونی را بر زمین می‌بیند که هنگام نقاشی روتکو بر چهار فصلش ایجاد شده. در کارگاه استیو مامفرد پلاکاردی پارچه‌ای را می‌بیند که از خیابان های بغداد با خودش به یادگار آورده و روی آن نوشته شده: «ای حسین هر قطرهء خون در رگهایم از آن توست». یا در کارگاه گریگوری آمنوف تبری بر دیوار به چشم می‌خورد که خود می گوید این را از زمان جوانی‌ام دارم. برای وقت‌هایی که یک نقاشی راه معمولش را طی نمی‌کند....

پیوست: از ٦ مارس تا ٢٥ آوریل کارهای جو فیگ در گالری بایرون کوهن در میسوری / کانزاس سیتی به نمایش در می‌آید و از ٢٠ می تا سوم جولای در گالری کارول و پسران در بوستون. و تا پاییز امسال کتاب او با نام «داخل کارگاه نقاشان» به چاپ می‌رسد.

Monday 23 March 2009

خوش آمد گویی به بهار

در میان نقاشان پرآوازهء پیشین، شاید در نقاشی‌های کسی به اندازهء آلما تادما شکوه بهار و ستایش از زیبایی‌های آن دیده نشده باشد، یا شاید من آن را به خاطر ندارم. نقاشی «بهار»ش یکی از ده‌ها اثر اوست که نام بهار را با خود به دنباله می‌کشد. با این پست، پس از یک زمستان طولانی به بهار خوش آمد می‌گویم و در این آغازین روزهای بهار ١٣٨٨، این نگارهء زیبا را پیشکش خوانندگان هنردوستی می‌کنم که همواره با شکیبایی نوشته‌هایم را دنبال کرده‌اند:
نگاره‌ای پر از رنگ و حرکت و فیگورهایی ظریف و زیبا در کمال شکوه. انگار که می‌شود به خوبی صدای موسیقی نوازندگان را از میان آن شنید. فیگورهایی در لباسهای روم باستان. و بناهایی سراسر پوشیده از سنگهای مرمرین. و دخترکانی که پیشاپیش گروه، با سبدهای گلشان شش زن جوان را همراهی می‌کنند و آمدن بهار را چون مراسم ازدواج باشکوهی جشن گرفته‌اند. و زنانی که از بالا نوازندگان را با دوشی از گل غرقه می‌کنند. این اثر آلما تادما نیز همچون آثار دیگرش تحت تأثیر هنر ویکتوریایی است. و می‌گویند لورا تادما، همسر دوم وی مدل همیشگی‌اش از جمله مدل این اثر بوده است، کسی که همیشه او را به خاطر مچ پای گوشتالویش سرزنش می‌کرده. «بهار» بازخوانی دیگری است از جشن باستانی فلورالیا*ی رومیان. جشنی که تا دورهء پایانی قرن نوزدهم از جشن‌های محبوب انگلیسی‌ها به شمار می‌رفته است. هنوز هم جشن روز می به یادگار مانده از آن دوران است که در انگلیس و بسیاری از کشورهای اروپایی با رنگ و بویی دیگر برپاداشته می‌شود. می‌گویند گردانندگان این جشن فاحشگانی بوده‌اند در آمیخته با خدایان ساتیر و ایتیفالیک. اگرچه زنان و همین‌طور مردان نقاشی آلما تادما، از جمله نی‌انبان نوازی که در میان زنان دیده می‌شود چهره‌ای پاک و بی‌گناه را به نمایش گذاشته‌اند و اثری از هرزگی الگوهای اصلی آن و یا مستی و باده‌نوشی در چهره‌هایشان دیده نمی‌شود. این اثر ترکیب هنرمندانه‌ای است از چندین و چند المان واقعی از زمان و مکانی واقعی. کتیبهء روی گچبری پس زمینه، تاق ترایان در بندونتوی ایتالیاست، نبرد بین لاپیتس‌ها و سنتاورها در گچبری سمت چپ، از معبد آپولو در باسائهء یونان است، و ....

*فلورالیا

پیوست: سر لارنس آلما تادما نقاشی هلندی بوده است که بیشتر دوران زندگی‌اش را در انگلستان به سر برده. او یک سال پیش از آن که ملکه ویکتوریا در ١٨٣٦ به هشتاد سالگی پا بگذارد به دنیا آمد. او را موفق‌ترین هنرمند سبک ویکتوریایی دانسته‌اند که دربیش از شصت سال از دوران هنری‌اش کوشید تا آثار ممتازی خلق کند پر از جزئیات باستان‌شناسانهء دقیق و مردمانی زیبا با ظاهری کلاسیک. ناگفته نماند که آثار آلما تادما سرچشمه‌ای برای خلق طراحی‌صحنه و لباس چندین و چند فیلم مشهور تاریخ سینما از جمله کلئوپاترا (١٩٣٤) نیز بوده‌اند. از رقیبان اصلی او می‌توان از لایتون نام برد که اینک در کنار او در سردابهء کلیسای سنت پاول همراه با دو هنرمند دیگر، ویلیام هولمن هانت و جان اورت میلائیس آرمیده است. آلما تادما پیروان بسیاری نیز داشته است که از بهترین آنها می‌توان از جان ویلیام واترهاوس، جان کالیه و الیهو ودر آمریکایی نام برد.

Friday 13 March 2009

بزرگترین معمای تاریخ هنر

اگر زمانی گذرت به موزهء لوور افتاد و هیجان ِدیدن یکی از شاهکارهای هنری دنیا، تو را با شتاب به سوی این مشهورترین اثر هنری جهان کشاند و علامت و فِلِش، یکی پس از دیگری تو را از تالاری به تالار دیگر برد، تا آنجا که وقتی خواستی از آخرین راهرویی که تو را به آن تالار جادویی رهنمون می شود گذر کنی، کم و بیش صدای تاپ تاپ قلبت را شنیدی و به محض آن که پا به سالن گذاشتی، جمعیتی را دیدی که [به مدد تکنولوژی امروزه، دیگر می‌توانند در موزه‌ها عکس (بی‌فلاش) بگیرند] تق و تق بر دگمه‌های دوربینشان می‌زنند و دیگری را پس می‌زنند تا شاید چند سانتی‌متری بیشتر بتوانند به آن طناب قرمزی که سه چهار متر دورتر از دیوار قرار گرفته نزدیک شوند، تا شاید از آن فاصلهء دور با چشمهای تیز شده، دریابند چه چیزی در این تابلوی کوچک پنجاه- شصت سانتی ِ خاکستری و تیره هست که آن را تا این اندازه بر سر زبانها انداخته، زیاد تعجب نکن! چرا که آنجا خواهی فهمید تو تنها نیستی که از خودت این را می پرسی. تنها تو نیستی که با وجود این همه عکس ِ با کیفیت از مونالیزا در اینترنت و کتابها ناخودآگاه هیجانت را برای ثبت این لحظه‌ای که شاید دوباره دیگر در زندگی‌ات تکرار نشود، با فشار انگشت بر دگمهء دوربینت فرو می‌خوانی. عکسی که حتی اگر تمام تلاش خودت را هم بکنی نتیجه‌ای بهتر از این نخواهد داشت:
.
اما این پند مرا فراموش نکن و آن این که تلاش کن تا حتماً پیش از رفتن به آنجا برای آن که این ناامیدی وجود تو را هم فرانگیرد، چندی دربارهء این شاهکار لئوناردو داوینچی (که برخی تازه آنجا در جلوی تابلو از هم می پرسند این تابلو اثر کیست؟!) بخوانی.
وب سایت موزهء لوور این امکان را برای دوست‌داران این اثر قرار داده تا با کیفیت بهتر و آرامش بیشتری به آن نزدیک شوند، آن را تماشا کنند و در حال تماشا چندی نیز دربارهء آن که مونالیزا که بوده، چه داستانی بر این نقاشی رفته و آسیب‌ها و مرمت‌هایی که بر آن رفته بدانند. فقط کافی است که روی لینک قرمز رنگ آن کلیک کنی.