Friday 28 March 2008

هنر زیباست اما کار زیادی می برد

نسبت دادن هنر به سرگرمی و جدی نگرفتن آن به عنوان یک کار متأسفانه یک دیدگاه بین المللی است! شاید باور نکنید که خیلی ها هنوز تصور می کنند هنر چیزی است که زنها در وقتهای آزادشان انجام می دهند! و از طرفی پنداشت های غلط و کج و کوله نسبت به هنر، مبهم ماندن ِ حقیقت آن ، ندانستن کاربرد راستین آن در زندگی و روح انسان، هنر را از زمین به آسمان بردن و بی اندازه مقدس پنداشتن آن تا جایی که خیلی ها فکر می کنند هنرمندان آدمهای متبرک شده و خاصی هستند و دیگران نمی توانند به وادی آنها راه پیدا کنند و .....اجازه نمی دهد تا دنیای هنر و ماهیت حقیقی آن درست شناخته بشود. پرسش های ناجور و نادرست هم در راستای این گونه پنداشت ها می آیند. پرسش هایی که هر نوع پاسخی می تواند برداشتی نادرست برای مخاطب به همراه داشته باشد.
یکی از آن پرسش هایی که به هر روی پاسخ به آن، مخاطب را در هوا معلق نگه می دارد این است که تمام کردن این کار چه اندازه زمان برده؟ اگر بگویی فقط چند ساعت کار برده، توانایی تو و عمیق یا سطحی بودن اثرت و مقدار قیمت اثر برای پرسشگر زیر سؤال می رود. اگر بگویی ماهها زمان صرف این کار کرده ام، همچنان نگران توانایی ات و البته سرعت آهسته ات می شوند!
در این میان اما پرسش هایی هستند که بیشتر وقتها از طرف هنرمندان به آنها خوش آمد گفته می شود:
چه کسی بیشترین تأثیر را بر تو داشته؟ چرا کارت در این مقیاس کار شده؟ ...و سؤالهایی مثل: چه شد که به فکر افتادی تا این سری را کار کنی؟ به هنرمند اجازه می دهد تا دربارهء کارش و فعل و انفعالاتی که در طول کار برایش پیش آمده صحبت کند.
اما برخی از سؤالها جای احتیاط دارند. یعنی پرسش گر باید مواظب باشد که خیلی راست و مستقیم مثلاً به هنرمند نگوید: این کار یا این سری عصیان / غم / احساس / خشونت زیادی در آن دیده می شود! هدفت در این کار چه بوده؟
بعضی سؤالها هم هستند که می توانند هم خوب باشند و هم بد: موی اسب در این کار چه معنایی دارد؟
اما از یک پرس و جوی غیر رسمی از هنرمندان بر می آید که این دست پرسش ها هوا خواهان بسیاری دارند:
- می توانم کارهای بیشتری از تو ببینم؟
- می توانیم این اثر را برای موزهء هنر مدرن / معاصر ببریم؟
- من عاشق کارهای تو هستم. می توانم با کمک مالی ترتیب یک نمایشگاه بزرگ را برایت بدهم؟
- این کار فروشی است؟
- می توانم پولش را نقد بپردازم؟
- می توانم مشتری همیشگی ات باشم؟
هیچ نیازی هم نیست این سؤالها را ادبی بپرسیم. اما گذشته از همهء این حرفها، آن چه که هنرمندان بیش از هر چیز می خواهند این است که دوست دارند جدی گرفته بشوند. به کوشش ها و ایده هایشان احترام گذاشته بشود و برای ادامهء کارشان حمایت بشوند. و برای این امر نیازی نیست کار زیادی انجام بدهیم. یک تماشای خوب و یکی دو پرسش درست که نشان بدهد هنرمند توانسته با بیننده اش ارتباط برقرار کند از هر پاداشی برای او نیکو تر است.

Wednesday 26 March 2008

ART IS WORK

پیش از این که خواندن این نوشته را آغاز کنی، یادت باشد که:
- هنرمندان اصولاً دوست ندارند دربارهء کارشان زیاد صحبت کنند. حتماً بارها این جمله را از دهانشان شنیده ای که گفته اند: اگر می خواستم دربارهء کارم توضیح بدهم، نویسنده می شدم.
- خیلی مهم است وقتی به دیدن یک کار هنری می رویم، یادمان باشد هنرمندان فرق ستایش و تحسین واقعی را از قلابی آن به خوبی تشخیص می دهند.
- وقتی از برابر کاری رد می شوی به خودت یادآوری کن آن چیزی که داری به آن نگاه می کنی، ممکن است هفته ها، ماهها و حتی سالها برای ساختن و یا ایده ء آن زمان برده باشد. پس به آن چیزی که نگاه می کنی، سخت احترام بگذار. مطمئن باش هنرمندان از این که مردم تحت تأثیر کارشان قرار بگیرند، خوشحال می شوند و از آنها قدردانی می کنند، اما لزومی هم ندارد برای ابراز آن هنرمند را با پرسش های نسنجیده برنجانی. گاهی بی پرسشی دربارهء اثر هم می شود با آن ارتباط برقرار کرد.
گاهی اوقات پرسش گر می خواهد عمق علاقه اش به هنر و به ویژه هنر ِ آن هنرمند را نشان بدهد، اما واقعیت این است که نمی داند سؤالش را چگونه بپرسد.
- آیا شما یک هنرمند معاصر به حساب می آیید؟ خوب معلوم است که همهء هنرمندان در زمان خودشان معاصرند!
- به چه جنبشی تعلق دارید؟ جنبش ها برچسب های تاریخی اند و این آیندگانند که در نگاه به گذشته شان با نام ها و دسته بندی ها برای هنرمندان تعیین هویت می کنند.
- به جای آن که بپرسید شما نقاشی رنگ روغن کار می کنید یا آکریلیک یا ...بهتر است بگویید می شود دربارهء تکنیک کارتان کمی توضیح بدهید؟
- آیا برای خودتان یک گالری دارید؟ هنرمندان معمولاً گالری ندارند. آنها در استودیو کار می کنند. این دو تا با هم خیلی فرق دارند.
- آیا در میان کارهایتان اثری هست که نخواهیدش؟ شما هیچ وقت از یک بانکدار می پرسید که آیا پولی دارد که آن را نخواهد؟
- کار شما دقیقاً شبیه کار فلان و یا بهمان هنرمند است. آیا منظورتان این است که کار من اصل نیست و یک کپی است؟
- باید خیلی جالب باشد که آدم همیشه یک سرگرمی داشته باشد. پس کی (ها) کار می کنید؟ آوخ! که این یک پرسش بین المللی است. هنرمندان خودشان خوب می دانند که آنها کارگر معدن، معلم مدرسه و یا کارمند ادارهء بیمه نیستند. اما آنها هم سخت کار می کنند و کارشان را واقعاً کار می دانند و آن را تفریح نمی دانند!
- پس برای گذران زندگی چه کار می کنید؟ هدف بیشتر هنرمندان این است که از راه هنرشان کسب درآمد کنند، اگرچه بعضی هایشان مجبورند راه درآمد دیگری هم داشته باشند. اما کار هنری را بهترین راه برای گذران زندگی می دانند.
- آیا در خانه کار می کنید؟ هنرمندانی که پاسخ بدهند بله! مخاطبشان فوری فکر می کند که هنر او یک جور سرگرمی به حساب می آید. یادمان باشد مکانی که هنرمندان در آن کار می کنند، کیفیت کار آنها را تعیین نمی کند!
- این کار تمام شده؟ حالا فرض کن تمام شده!
پیش آمده هنرمندی هرچند پرآوازه چیدمانش را بر روی زمین گذاشته و بازدید کنندهء محترمی در حین عبور از نمایشگاه لگدی به آن زده و به خیال خود جلوی پایش را تمیز کرده! هنرمند به طرفش دویده و گفته این کار من است! ...- جدی می گویید؟ فکر کردم آشغاله!
- مواظب ِ پرسش از موضوع حساسی مثل قیمت کار باشید. مثلاً هنرمندی تعریف می کند که خریداری جویای قیمت یکی از طراحی هایش می شود. چی؟ 30 هزار تومان؟ با این پول من می توانم یک کارتن کتاب بخرم!
- کار هنرمند را هرگز با اشتیاقی که خودتان برای فراگیری طراحی و نقاشی دارید مقایسه نکنید. من هم وقتی بازنشسته شدم / دانشگاهم تمام شد/ سه ماه تعطیلی که آمد/ کلاس زبانم که تمام شد......تصمیم دارم نقاشی را یاد بگیرم.
- یک بار جایی می خواندم شخص ثروتمندی، اثری را از هنرمندی می خرد و پس از مدتی منشی او با هنرمند تماس می گیرد که این نقاشی چند سانتی متر برای مبلی که قرار است بالای آن آویزان شود بلند تر است. می شود چند سانتی از نقاشی تان را ببُرید؟ هنرمند عصبانی می شود و در جواب می گوید: چرا از مبلتان نمی بُرید؟ و گوشی را قطع می کند. چند روز بعد آن زوج خریدار با او تماس می گیرند و از او به خاطر ایدهء خوبش تشکر می کنند و می گویند چند سانت از پایهء مبل را بریدیم و نقاشی حالا کاملاً اندازهء آن دیوار است!
این داستان البته پایان خوشی دارد. اما اگر از هنرمندان دیگر هم بپرسید داستانهای مشابهی برایتان تعریف می کنند. دربارهء سایز، قیمت، تکنیک کار....و خلاصه سؤالهایی که می تواند با اعتماد به نفس ترین هنرمندان را هم از پا در بیاورد.
این پست ادامه دارد....

Thursday 20 March 2008

معجزات این پنجره

سال ١٣٨٦ را با وجود تمام پستی ها و بلندی هایش دوست داشتم چرا که علی رغم همهء سختی ها، توانستم از این پنجرهء کوچک جادویی، حرفهایم را برای مخاطب های هم دلم بازگویم. مثل تمام وبلاگستانی ها، این پنجره برای من هم شمار زیادی از دوستان با ارزشی را به ارمغان آورد که هرگز در دنیای واقعی قادر به یافتنشان نبودم. دوستانی که همیشه با حرف های پر مغز، دوست داشتنی و پر از مهرشان این باور را در من نیرو بخشیدند که «کلمه» همچنان می تواند جادو کند و قوت قلب و حرفهای مهربان همانان بود که انگیزه می شد برای تداوم ِ نوشتن در صفحهء زن نارنجی. همچنان دوست دارم دیده ها، خوانده ها و دانسته هایم را با شما در میان بگذارم. و همچنان دوست دارم نقد ها و نظراتتان را بخوانم و بدانم.
امیدوارم با سپری شدن زمان، بر معجزهء این پنجره افزوده شود، چیزهای بیشتری یاد بگیرم و مهمتر از همه آن که بتوانم به آنهایی که نمی دانند و یا از قبولش هراس دارند بفهمانم که دنیای هنر دنیای ترسناکی نیست و در ِ آن به روی «همه»ء ما باز است. تا بدانند که یک هنرمند، شخص به خصوصی نیست، اما هرکسی به تنهایی یک هنرمند خاص است.
با شوق و امید همین هاست که اینک سال ١٣٨٧ را آغاز می کنم و برای بزرگداشت این روز خدایی، نقاشی «بهار» اثر بوتیچلی را به تمام خوانندگان زن نارنجی تقدیم می کنم. نوروز همگی تان پیروز.
*****
داستان بهار
«بهار» یکی از زیباترین و مهم ترین کارهای بوتیچلی است. اما باید خاطر نشان کنم که بوتیچلی کار پر آوازهء دیگری هم دارد به نام «تولد آفرودیت». تا سالهای ١٩٢٠ نویسندگان و تاریخ دانان هنر بر این باور بودند که این دو کار ربطی به هم ندارند. چرا که نقاشی آفرودیت ٣٧ سانتی از دیگری کوتاه تر است. اما بعد ها به لطف تکنیک های پیشرفتهء امروزی، وقتی به این دو اثر نگاهی دوباره انداختند، پی بردند که بعدها ٣٢٫۵ سانتی متر از بالای نقاشی آفرودیت برداشته شده است. حالا چرایش را من نمی دانم. اما دانستن این که هر دوی این اثر زیبا دارای پیامی مشترکند و یکی در ادامهء دیگری آمده است، ما را بیش از پیش به تحسین بوتیچلی وا می دارد. «بهار» ادامهء آن یکی است. اگر به هر دوی آنها نگاه کنیم، پی می بریم که آفرودیت در هر دو نقاشی، در یک سرزمین، در یک جنگل و با یک فاصله از درختان بر زمین ایستاده است. در هر دوی آنها او نقطهء مرکزی نقاشی است. که در دومی لباس شاهانه ای بر تن دارد و این الهه تمام نیروها و المان هایی که برای پیروزی بر دوازده ماه سال، چهار فصل و حتی تا ابد به آنها نیازمند است، دورادورش دارد. بوتیچلی برای بیان داستان شاعرانهء «بهار» ش از اسطوره های یونانی و آثار هنرمندان قرن چهاردهم و پانزدهم، گیوتو و فرآنجلیکو کمک گرفته است و آنها را با زبان خاص خودش در این نقاشی به تصویر کشیده است. داستان این اثر در جنگلی می گذرد. در سمت راست که شروع داستان است، زفیر یا باد بهاری (هوای نفس) در پرواز است و کوشش می کند تا کلوریس، این زیبای معصوم زمینی را لمس کند. در آن لحظه ای که ما او را می بینیم دستش به او رسیده و کلوریس کم کم دارد به گل تبدیل می شود. به فلورا. قاصد پر جلوهء بهار. همانی که در سمت دیگر کلوریس ایستاده است. هر دوی آنها نمود یک شخصیت اند. و همراه با زفیر یک سه گانه را تشکیل می دهند. در سمت چپ تصویر سه گانهء دیگری هست از سه زن که در اسطوره شناسی آنها را سه فیض خدایی نامیده اند. کاستتیاس (پاکدامنی) در مرکز، پولچریتودو (زیبایی) در سمت راست و والوپتاس (لذت) در سمت چپ ایستاده اند. بالای سر آفرودیت، پسرش آمور است که کمانش را با شعلهء آتش برافروخته و آن را به سوی کاستتیاس نشانه گرفته است. هرمس پیام آور خدایان نیز هدایت گر آنها به شمار می رود و در گوشهء چپ نقاشی ایستاده است. این ترکیب ِ اسطوره ای در ابتدا کنایه از آن دارد که هوای نفس پاکدامنی را می گیرد و او به زیبایی می گراید. در رابطهء افلاطونی، این پیمانی ناهماهنگ است. پیمانی که آن را در سه گانهء دوم نیز می بینیم. پاکدامنی – زیبایی – لذت که دست هایشان را بی نزاعی بالا برده اند و به شکل معنی داری آنها را در هم حلقه کرده اند. آفرودیت یا روح عشق با قدرتی که دارد و با حرکتی نرم، آمور را از عملش باز می دارد تا به نیروهای عشق آسیبی نرساند. کاستتیاس روی بر هرمس دارد. و هرمس غرق در عالم خودش پرتقال های تلخ باغ را لمس می کند که شاید خود نشانی از درد عشق باشند. زفیر و هرمس در این نقاشی دو قطب مخالف یکدیگرند. آن چه به زمین می آید و هوای نفس می خوانندش و آن چه به آسمان می رود و آن را تعمق در روح و جان می دانند.
*****
این نقاشی هر بار مرا به یاد گفتهء یکی از اساتید بودایی می اندازد که به شاگردانش پند می داد «...وقتی بهار را نقاشی می کنید، بید و آلو و هلو و زردآلو را نقاشی نکنید، بلکه فقط بهار را. بهار بر شاخهء درخت آلو، زیر برفها پنهان شده است. نیازی نیست که به دیدهء چشم بیاید....». شکی نیست که منظور او دریافت حقیقت بهار بوده است، درست همان حسی که بی دانستن معنای اسطوره ای ِ اثر بوتیچلی بر چشم جان می نشیند.

Tuesday 18 March 2008

موفقیت یا هنر؟

در پاسخ به این پرسش که چه پندی برای نسل جدید هنرمندان داری، می گوید:
«تمام پند من این است که زمان کمتری را صرف فکر کردن دربارهء موفقیت کنند و تمام انرژی شان را برای ساختن هنرشان بگذارند. وگرنه ارتباطشان با هنر تغییر می کند و کمتر نبوغ و صداقت در آن وجود خواهد داشت. هنر نباید تحت فشار ِ موفق شدن، به دنیا بیاید که چیزی عمیق تر از این حرفهاست. همین است که باعث می شود هنر در یک حد متوسط بماند....»
اینها حرفهای کسی نیست جز شیرین نشاط. در پرسشهایی که از هنرمندان خواسته شده تا پاسخ بدهند: «چرا من یک هنرمندم؟ مخاطبان من چه کسانی هستند؟ چطور می توانم با مخاطبانم ارتباط برقرار کنم؟ وظیفهء هنر چیست؟». پرسش هایی که کم و بیش هر هنرمندی با آن درگیر است و البته نمی شود پاسخی قطعی برای هیچ یک از آنها یافت. اما این حرف شیرین نشاط را کاملاً باور دارم.
منبع:
In the Making: Creative Options for Contemporary Art

Saturday 15 March 2008

دایره

همان طور که زمین گرد است و به دور خورشید می گردد. گردونهء دنیا نیز دور باطلی دارد که جهان را دور می زند و در نقطه ای تکرار می شود...
١٣ مارس، هفتاد سال از روزی گذشت که مردم اتریش در یک انتخابات آزاد، به پیوستن اتریش به آلمان بزرگ (با رهبری حزب نازی) رأی دادند. برگهء رأی، از رأی دهنده می خواهد که نظرش را بگوید: آیا به حزب آدولف هیتلر رأی می دهی؟

Thursday 13 March 2008

خلوتگه راز

اگه تو هم مثه من طرفدار داستانهای فانتزی و خیالی و راز آلود هستی، از شنیدن خرافات و جادو و قصه های منظوم و عامیانه به هیجان می یای، به عروسک ها و زندگی کولی ها علاقه داری و اگه تو هم باور داری که در پس جنگل ها برخلاف ظاهر ساکتشان، اون قدا هم آروم نیست، پس مطمئنم اگر کارهای ریما رو ببینی مثه من طرفدارش می شی. ریما آدم جالبی یه. از ساختار «خلوتگاه» دیجیتالی اش هم خوب می شه اینو فهمید. خودش در وصف خودش نوشته علاوه بر نقاشی و طراحی روی چوب و کاغذ، گاهی هم چیزهایی از چوب می سازه. تازگی ها کار صحافی کتاب رو هم شروع کرده، و برای الهام گرفتن، دور و برش رو پر کرده از برگهای خشک و ورق های کهنه و صورتهای قدیمی و سکه های روسی و اسباب بازی های قدیمی و زنگ کاروان کولی ها و کلبه های برفی و کوزه و جعبه و ویلون های قدیمی و کلید های زنگ زده و ...اشعار کودکان. و عزیز تر از همهء اینها «موسیقی» یه که بیش از هر چیز به ریما الهام می بخشه. ریما یک کار انیمیشن هم داره به نام جنگل ها. داستان ها و تصاویر ریما چنان ترکیب تنگانگی با هم دارن که گاهی نمی شه اونها رو از هم تشخیص داد و یا اونها رو جدای از هم تصور کرد. داستان هایی عجیب و گروتسک وار.

پرفورمنس ریما همراه با موسیقی

Thursday 6 March 2008

گفتم غم تو دارم، ...

...گفتا اگر سرآید – گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید....
درست مثل یک شکل حلزونی، گاهی آدم از یک جا به جای دیگری می افتد، بی آن که حتی پیش بینی کند که کجاست، یا چطور یا چه یا برای چه؟...این اتفاق برایم وقتی افتاد که داشتم فیلم دیدنی ِ نقاشی فیگوراتیو(قسمت اول)، کار ِ دن تامپسون را تماشا می کردم. از همان دقایق اول، پیش از آن که چشمم به سوی بوم این هنرمند کشیده شود، تختهء سبزش نگاهم را به خود جلب کرد. نوشتهء روی تخته، در دقایق سیزدهم فیلم پاک شده است. فیلم دو قسمتی ِ کار ِ دن آن قدر برایم جذاب بود، که مرا به وب سایت شخصی اش پرتاب کرد. پوشیده نماند که آنجا دیدن برخی از کارها و عنوان آنها و از همه جالب تر، فایل جداگانه اش برای ایران بیشتر شگفت زده ام کرد! اگرچه این حس برایم خیلی هم تازه و نو نیست. چرا که با آن دارم زندگی می کنم. انگیزه و پشتوانهء دن برایم روشن نیست، ولی هرچه هست او هم ورای تمام مرزهای جغرافیایی و بمباران های رسانه ای، تعلق خاطری «به» یا «در» ایران دارد، که به زودی در وب سایتش خواهد آمد، همچنان که خودش قول داده است.

Wednesday 5 March 2008

اهمیت طراحی

از این فرصت استفاده می کنم تا در ادامهء نوشتهء پیشینم دربارهء اهمیت ِ داشتن یک اسکچ بوک و «چیستی آن»، بگویم که.... «تو»، خواننده ای که مثل خیلی ها مشتاقی تا خودت را با قلم و مداد بیان کنی، اما با هر انگیزه ای، چه نگرانی از این که مبادا ایده هایت به سرقت برود، یا آن که فکر کنی استعداد آن را نداری، یا فکر کنی که اگر اقدام کنی تو را مجنون می پندارند، یا به هر دلیلی آن را به وقت دیگری وا می گذاری و یا هر چیز دیگری که به تو اجازهء «اقدام» نمی دهد. بگویم که تا چه اندازه «تو» در همین لحظه در قلمروی هنر نقش و اهمیت داری. فراموش نکن که هر زمان، آن چه که از قلم تو بیرون می آید، شخصیت و درون توست. تصاویری که نقش می بندند در ادامهء روح تو هستند که می آیند. آنها انعکاسی از دانش تو، تجربه ات، مشاهداتت، خواسته هایت، حتی ناخواسته هایت، سلیقه ات و اندیشه های خود تو هستند. این آن چیزی است که در هیچ کتاب طراحی درباره اش سخنی به میان نیامده. پس یادت باشد که هیچ سارقی هر چند باهوش، نمی تواند این حقیقت را دور بزند. چرا که اگر بخواهد هم، باز دانش خود او، تجربه اش، مشاهداتش و ....سلیقه و اندیشهء خود او هستند که خود را در کار می نمایانند. اما نباید هم فراموش کرد که یک طراحی خوب فاکتورهای بسیاری دارد تا بتوان کار را حرفه ای نامید. کاری که نه تنها از روی اشتیاق که مهم تر از آن از پس یک دیسیپلین جدی و کوشش بی حد آمده باشد. اگر با هر تکنیک و شیوه ای هم اجرا شود، باید پرسپکتیو و نقطهء گریز و ...نور و سایه در آن رعایت شده باشد. یک طراحی خوب، نه از روی یک تصادف به وجود می آید و نه از یک لحظهء ناب یا الهام بخشی که ممکن است جنّی یا فرشته ای در آن دست برده باشد! وقتی که این وسیلهء مهم ِ «بیان» توسعه یافت، آن وقت است که الهامات و احساسات شخصی وارد بازی می شوند. فرقی هم نمی کند که قرار است در نهایت برای یک کار تبلیغاتی، یا تصویر گری یک کتاب و یا پوستر یا تقویم یا....به کار رود.
اما از انجام کار بد هم نباید ترسید. نباید از آنالیز کردن و نقد این که چرا کار، بد از آب در آمده، هراس و واهمه داشت. هر هنرمندی، حتی حرفه ای ها هم کار بد دارند. یک بار در مصاحبهء هنرمندی می خواندم که می گفت از هر ده کاری که در آتلیه ام انجام می دهم، تنها دو یا سه تای آن قابلیت نمایشگاهی دارند. یادمان باشد که همان طور که یک کار خوب در نتیجهء یک پایه ریزی درست به عمل می آید، یک کار بد هم می تواند از عواقب یک پایهء غلط آمده باشد.
شیک ترین لباس های دنیا هم روی یک طراحی فیگوراتیو بد به چشم نمی آیند، در یک پرتره ای که ساختار درستی ندارد نمی شود حس ِ صورت مدل را روی آن پیاده کرد، یا در نقاشی نمی شود رنگ ها را درست کنار هم نشاند اگر ندانیم که نور و سایه را چگونه باید پیاده کرد. پس اول از همه :
از همین حالا مدادت را هر چه بیشتر و تا آنجا که می توانی به کار بگیر.
ابتدا از یک مداد نرم استفاده کن تا شدت روشنایی و تاریکی را بشود روی کار بهتر پیاده کرد. یادت باشد که یک کار کمرنگ، با خطهای ضعیف و تکه تکه هیچ ارزشی ندارند. اگر توانستی که از قلم مو و قلم فلزی و مرکب استفاده کنی که چه بهتر. اما قلم را محکم روی کاغذ نکش که بافت کاغذ را خراب کند.