Saturday 13 September 2008

هنر برای زنده ماندن؟

می رویم به بیست هزار سال پیش. زمانی که آدمها در دوره‌‌ای سخت و یخی برای زنده ماندن دست و پنجه نرم می‌کردند. در آن زمان که آدم گرسنه‌ای خودش را برای شکار ماموت‌های پشمالو آماده می‌کرده است. شکار چهار پای غول پیکری که سلانه سلانه، با وزن دهها تنی اش این سو و آن سو می‌رفته و تنها سلاح آدمی برای بر زمین زدن او تنها چوب بلند نوک تیزی بوده و این نقاشی. در خلسه و تاریکی، با خطی دقیق روی دیوار و ضربه‌ای از رنگ قرمز بر آن، آن هم نه یک بار و دو بار که بیست و هفت بار! تا دلش قرص شود که هنوز می‌تواند روزی دیگر را نیز زنده بماند. و اثری خلق می کند که صدها بار زیباتر از تلاش هر هنرمند آوانگارد امروزی است. او هنرمندی راستین است. هنرمندی محروم از هر صندلی راحت یا ابزار پیشرفته و پر آب و رنگ.
از زمانی که نیاکانش عادت کردند تا به خط ها و شکل های اطرافشان «نگاه» کنند و در ذهن به آنها معنا ببخشند و برای نخستین بار، در تاریکی و دور از چشم ستایشگران بر دیوار و سنگ ها نقش زنندشان چیزی حدود پانزده هزار سال می گذرد.
اما این که چه شد که ناگهان دست به بازآفرینی دیده هایشان زدند، بی آن که پیش فرض یا الگویی برای خلق آنها داشته باشند....چیزی نمی دانیم.

Tuesday 9 September 2008

آیا ما هنر را می‌آفرینیم؟ یا هنر دنیا را می‌‌سازد؟

بدن انسان و فرم‌های گوناگون آن یکی از جذاب‌ترین موضوعاتی بوده که ذهن و هنر هنرمندان را برای قرن‌ها به خودش مشغول داشته، و این در حالی است که امروزه نه تنها در هنرهای زیبا که حتی تمام صفحات تلویزیون و مجلات و بیل بوردها و تقریباً همهء لحظات بیداری ما را هم پر کرده‌ است. فتو شاپ هم که به کمک انسان شتافته و در حق بازسازی معیارها و ایده آل‌هایش هیچ کوتاهی نمی‌کند.
شکی نیست که هنرمندان از ابتدای تاریخ هنر تا کنون، برداشت‌های گوناگونی از بدن انسان داشته‌اند و تنها اشتراکشان این بوده که آفریده‌هایشان هیچ کدام به انسان واقعی شباهت نداشته‌اند. از مجسمهء ١١ سانتی ونوس اتریشی ویلندورف گرفته تا ونوس‌های مشابه دیگر آن از نوع روسی و اوکراینی و اسلواکی و چک و ایتالیایی و فرانسوی‌اش تا بدن های زیباتر مصری و پس از آن، که یونانی ها سعی کردند تا اسطوره های شگفت انگیز و زیبایی را با مقیاس‌های دقیق هندسی خلق کنند. که آفریده‌های آنها هم البته با واقعیت اصلی فاصلهء بسیاری داشته‌اند.
تا اکنون که نوبت به ما رسیده است.
و ما انسان‌های مدرن و امروزی نیز همچنان وفادار به نیاکان باستانی‌مان، از آفرینش دور از واقعیت بدن ابایی نداریم. اما چرا؟ آیا می‌شود تنها به این گفتهء عصب شناسان بسنده کرد که به خاطر یک غریزهء بیولوژیک، ما با بخشی از مغزمان هنر را خلق می‌کنیم که با شادی و لذت ارتباط دارد و از این رو در آفریدن آن بخش‌هایی که برایمان اهمیت بیشتری دارد، بیشتر هم به گزافه می‌رویم؟! «تکامل» در این میان چه نقشی را در مغز ما ایفا کرده، وقتی که هنوز هم، چون هزاران سال پیش راه را به اغراق می‌رویم؟

Thursday 4 September 2008

کتابهای تاریخ هنر تا چه اندازه دادگرند؟

سخن از دیوید گالنسون (یا گلنسون) اقتصاد دان آمریکایی رفت و این که تئوری‌های او دربارهء خلاقیت هنرمندانه شهرت فراوانی دارند. شاید بد نباشد اگر اندکی هم دربارهء نوشتهء دیگر او، «برترین هنرمندان قرن بیستم» سخن بگوییم. نوشته‌ای که درباره‌اش فراوان سخن رفته و یکی از دلایلش این است که در آن پیکاسو را پیش از ١۵هنرمند دیگر، تأثیر‌‌گذارترین هنرمند قرن بیستم نامیده است. این که چطور یک اقتصاد‌دان به این نتیجه رسیده، می‌نویسد وقتی که کتابهای تاریخ هنر را برگ می‌زده و شمار تصاویر آنها را حساب می‌کرده، پی برده است که تصاویر پیکاسو و نقاشی‌هایش بیش از هر هنرمند دیگری در این کتابها آمده‌اند. و در نوشتهء دیگری با نام «برترین هنرمندان زن قرن بیستم چه کسانی بودند»، سیندی شرمن را به همان دلایل بالا برترین می‌داند و پس از او، از جورجیا اُ کافی، لوئیز بورگئوس، اوا هسه و فریدا کاهلو نام می‌برد. او مهمترین اثر هنری تاریخ بیستم را دوشیزگان آوینیون (پیکاسو) می‌داند.
اما این پرسش نه تنها برای من که برای بسیاری پیش می‌آید که: آیا شمار ِ آثار یک هنرمند در کتابی یا کتابهایی، می‌تواند دلیل قانع کننده‌‌ای برای تأثیرگذار بودن خالق آن باشد؟
اگر به کتابهای تاریخ هنر نگاهی بیاندازیم، دیگر از این حرف گالنسون شگفت‌زده نمی‌شویم. روند تاریخی هنر مدرن، راه را به جایی برده است که دیگر استاندارد شناخته شده‌‌ای برای هنر وجود ندارد. تاریخ دانان و منتقدان هنری هم خود را آزاد دیده‌اند تا هر یک به سلیقه، شماری از هنرمندان را در کتاب‌ها‌یشان خوش آمد گفته و آنها را به خانوادهء مشاهیر راه دهند، تا بدین گونه تصویر آثارشان، هم به کتابها راه یابد و هم بر پیشخوان کارت پستال‌ها.
برای نمونه کتاب تاریخ هنر جنسون (یا جنسن) را تقریباً همهء هنردوستان و دانش‌جویان هنر می‌شناسند و می‌دانند که برای سالها (نه تنها در ایران که در سراسر دنیا) برای پژوهش‌گران هنر از بن مایه‌های ارزشمند هنری به شمار می‌رفته و سالها نیز عنوان «پرفروش» را در دنبالهء خود داشته است. به نوعی آن را انجیل ِ دانش‌‌جویان و استادان هنر می‌دانند.
تا آن که ناشر آن پی برد که این کتاب رفته‌رفته جایگاه امن خود را از دست می‌دهد. از این رو بر آن شد تا پیش از آخرین چاپ آن، شش پژوهشگر را از سراسر آمریکا فراخواند تا ریز‌بینانه کتاب را بازبینی کنند. پژوهشگران دریافتند (شاید آنها هم مانند من و شما، «باشگفتی» دریافتند) که در نسخهء نخستین این کتاب کم و بیش هیچ زن هنرمندی یافت نمی‌شود، اما هنوز شش سال از مرگ پولاک نگذشته بود، که می‌شد نامش را در نخستین نسخهء این کتاب دید.
اما خوب حالا با سر و دستی که بر آن کشیده‌اند، در نسخه تازه‌اش می‌بینیم که نه تنها تصویر مشهور «مادر» اثر جیمز مک نیل ویستلر جای خود را به «سمفونی در لباس سفید» او داده است، که حتی آثار هنرمندان زن بسیاری نیز در آن دیده می‌شوند. همین گونه می‌توانیم ردی از هنر دکوراتیو نیز در این کتاب بیابیم و بسیار تغییرات دیگر. کتابی که دیگر آن را تاریخ هنر نوشتهء جنسن نمی‌دانند.

دیوید گلنسون در ویکی پدیا
مقالهء برترین هنرمندان قرن بیستم نوشتهء دیوید گلنسون
مقالهء برترین هنرمندان زن قرن بیستم چه کسانی بودند نوشتهء دیوید گلنسون
نوشته های دیگر گلنسون
مقالهء هرالد تریبون
( نسخهء جهانی نیویورک تایمز) دربارهء کتاب گلنسون
کتاب تاریخ هنر اثر جنسن نسخهء نخست
کتاب تاریخ هنر جنسن نسخهء هفتم
کتاب تاریخ هنر نوشتهء جنسن برگردان پرویز مرزبان
مقالهء نیویورک تایمز دربارهء نسخهء تازهء تاریخ هنر جنسن
****
مهمترین آثار هنری قرن بیستم از دیدگاه گلنسون

Monday 1 September 2008

هرگز برای آفریدن دیر نیست

این که هنرمندان در چه زمانی از عمرشان، برترین کارشان را خلق می‌کنند، پرسشی است که دیوید گالنسون با آنالیز ساده‌ای از دو تیپ گوناگون از خالقان ِ هنرمند به آن پاسخ داده است. دیدگاه دیوید گالنسون از دیدگاه‌های مشهور تاریخ هنر جدید به شمار می‌رود. البته منظور او از هنرمندان تنها شامل نقاشان نمی‌شود بلکه طیف گسترده‌ای از مجسمه‌سازان، شاعران، رمان‌نویسان، کارگردانان فیلم و غیره را هم در‌بر می‌گیرد. برای این که بتوانیم به سادگی منظور او را دریابیم، می‌ توانیم از کلینت ایستوود مثالی بیاوریم که در سن ٧٦ سالگی بهترین فیلم زندگی‌اش با نام «نامه‌هایی از ایوو جیما» را ساخت و برای آن کاندیدای چندین جایزه شد. دیگر می‌‌‌توانیم از لوئیز بورگئوس ٩٦ ساله نام ببریم که سال گذشته از طرف موزهء تیت لندن، جایزهء یک عمر زندگی هنری را دریافت کرده و در ٨٧ سالگی اش یکی از مجسمه‌‌هایش به نام «عنکبوت» در یک حراجی بیش از چهار میلیون دلار به فروش رفته. بالاترین قیمتی که تا آن زمان برای یک مجسمه پرداخت شده است! اما آیا هنرمند بزرگ شدن در سنین بالا امری نادر به‌ شمار می‌رود، حال آن که هنرمندان جوان نابغه‌ای هم وجود دارند که ایده‌های انقلابی و هنری‌‌‌شان در سنین پایین‌تر اتفاق افتاده؟ در مثال دم دستی آن می‌شود از پابلو پیکاسو، تی. اس. الیوت، اورسن ولز، اسکات فیتز جرالد، جاسپر جونز و غیره نام برد. دیوید گالنسون می‌گوید دو تیپ از هنرمندان وجود دارند که شیوهء کار و زندگی و اندیشه و عمل کردشان با یکدیگر فرق دارد. آنالیز او بر اساس زندگی هنری هنرمندانی بوده که آثارشان به حراجی‌های بزرگ راه یافته است. او آنها را به دو دستهء «نوآوران تجربی» و «نوآوران مفهومی» طبقه بندی می‌کند. به تجربی‌ها لقب «جستجوگران» را می دهد و مفهومی‌ها را «یابندگان» می‌نامد. او معتقد است که جستجوگران به جرقه‌های ناگهانی اعتمادی ندارند و پیوسته در تلاشند تا با شیوهء آزمایش و خطا کارشان را بهبود بخشند بدون آن که بدانند دقیقاً به دنبال چه چیزی می‌گردند و یابندگان می‌دانند چه می‌خواهند و یکراست سراغش می‌روند و آن را هم می‌‌یابند. جستجوگران آن استادانی هستند که در طول عمر هنری‌شان به اوج رسیده اند. او پل سزان را کهن الگوی این گروه می‌خواند چرا که در شصت سالگی برترین کارهایش را خلق کرده، کارهایی که تأثیر مهمی بر نسل امپرسیونیست‌ها گذاشته است. در این گروه می‌توانیم علاوه بر کلینت ایستوود و بورگئوس، تیتیان و رامبراند و مونه و رودن و لوکوربوزیه و مارک تواین و هنری جیمز و آلفرد هیچکاک و ادگار دگا و خوان میرو و د کونینگ و اُ کافی و روتکو....را هم بگنجانیم. تواین، «تام سایر» ش را در ٤١ سالگی نوشته و در ۵٠ سالگی با «هکلبری فین» به شهرت رسیده. اما یابنده‌ها یا همان نابغه‌های جوان استعدادشان خیلی زود بروز می‌کند و بهترین کارهایشان را در دوران جوانی شان انجام می دهند. مانند پابلو پیکاسو که «دوشیزگان آوینیون»‌ ش را در ٢٦ سالگی خلق کرده و اورسون ولز که «همشهری کین» ش را در ٢٠ سالگی ساخته. در این دسته نیز می‌توانیم دوشامپ، گوگن، مانه، ماتیس، سورا، ون گوگ، لیختنشتاین، راوشنبرگ و وارهول و ... را بگنجانیم. آنها معمولاً با یک شاهکار و یا ایدهء جدید به شهرت رسیده‌اند. او می‌گوید در جامعهء امروزی، نوآوران مفهومی یا همان یابنده‌ها بیشترین دنیای تحصیل و تجارت را اشغال کرده‌اند، حال آن که نباید اهمیت نوآوران تجربی را از نظر دور داشت. تشخیص آنها مشکل است چرا که یک باره ظهور نمی‌کنند و ذره ذره به رشد می‌رسند. در عین حال داوری در کار آنها بر اساس کارهای نخستین‌شان از اشتباهاتی است که می‌تواند آنها را ناخواسته و گاه برای همیشه از میدان توجه دور نگاه دارد.
بزرگترین درسی که نوآوران تجربی از این آنالیز می‌توانند بگیرند این است که: تسلیم نشوند! چرا که حتی سالها پس از سی سالگی هم می‌توانند بازی را ادامه دهند! نوآوران بزرگ بسیاری بوده‌اند که در ٣٠ سالگی شان شکوفا شده‌اند (جکسون پولاک)، یا در ٤٠ سالگی‌شان (ویرجینیا ولف)، یا در ۵٠ سالگی‌شان (فئودور داستایفسکی)، یا در ٦٠ سالگی‌شان (پل سزان)، یا ......
برای آنها که دوست دارند این داستان را بهتر دنبال کنند، این کتاب گالنسون را پیشنهاد می‌کنم.
پیوست ١: «من جستجو نمی‌کنم، بلکه می‌یابم». پابلو پیکاسو
پیوست ٢: «من همیشه می‌جویم». پل سزان
پیوست ٣: این چند روزی که اخبار امیر نادری و فیلمش و حضورش در ونیز را می‌خوانم، و در رادیوی اتریش ١ می‌شنوم که یکی از بخت‌‌های بزرگ برای دریافت جایزه شیر طلایی، امیر نادری فیلمساز ایرانی مقیم آمریکاست، و حرفهای گالنسون را در ذهن مرور می‌کنم، فکر می‌کنم پس می‌شه آدم مهاجر باشه و سنش از شصت هم بگذره و بالاخره خبری ازش بیرون بیاد و به ما نشون بده که اون قدرها هم که ما فکر می‌کردیم تو این سالها رزومه‌اش خالی نَمونده .