Monday 29 October 2007

سرچشمه های الهام

اگر تو هم دوست داری مثل من به اتاق کار نویسنده ها و هنرمندان ، چه معروف و چه غیر معروف... فرقی نمی کند، سرکی بکشی و سر و گوشی آب بدهی تا بدانی این سرچشمه های جوشان نبوغ، سودمند ترین اوقات زندگی شان را در چه فضایی به سر می برند، باید جهت اطلاعت اعلام کنم (البته اگر پیش از من این منبع را کشف نکرده باشی) که سایت اینترنتی گاردین (در بخش کتابها، گزارش های ویژه) صفحه ای دارد که در کنار نام هر نویسنده ای می شود عکس اتاقشان، شرح مختصری از آنها دربارهء این اتاق ها، یادداشتهایشان، عادت نوشتنشان با تایپ یا خودنویس و غیره را خواند و بال خیال را دراین چاردیواری ها به پرواز درآورد و برای لحظاتی همنشین صاحبانش شد. در این جا عکسی هم از اتاق حنیف قریشی، نویسندهء پاکستانی مقیم انگلستان می شود یافت که نظرش این است که هر نویسنده ای نیاز دارد تا یک تصویر کیت موس را هم به عنوان منبعی الهام بخش در اتاقش داشته باشد (همان طور که خود او هم آن را به دیوار اتاقش نصب کرده است).
« به دیدن روانپزشک رفتم، گفت:«همه چیز را به من بگو.»، من هم این کار را کردم، و او حالا دارد همین طور مثل من رفتار می کند.» این نوشته ای است که بر تی شرت ِ آبی رنگ کیت موس نوشته شده.
کیت موس را حتماً می شناسی، سوپر مدلی که به دلیل تقارن معروف بودن و زیبا نبودنش و صورت مملو از اندوه او، از ابتدا کنجکاوم کرد تا سر از راز شهرت این دختر کم سن و سال درآورم و البته باید اقرار کنم که هنوز هم چیز زیادی از آن درک نکرده ام، چرا که هنوز هم معتقدم در این دنیای خاکی، زیبا رویانی بسیار زیبا تر از او نیز یافت می شوند که عکاسان نامدار هنوز بر جرگهء بی مثالشان راه نیافته اند. اما این که چگونه شهرت می تواند چهرهء کسی را نه تنها به یک سرچشمهء الهام بخش بدل کند بلکه تا آنجا برود که مارک کویین، مجسمه ساز مشهور آمریکایی در بیانیهء نمایشگاهش هنگام پرده برداری از مجسمهء معروف و جنجال برانگیزش، ابولهول، اعلام کند: «در دنیای بدون خدایان و الهه گان، آدمهای معروف جایگزین شده اند». و در ادامه این پرسش را طرح کند که: «آیا این ماییم که تصاویر را خلق می کنیم و یا تصاویرند که از ما بیرون می آیند؟» (آقای کویین را به شدت به خواندن کتاب «جهان هولوگرافیک» ارجاع می دهم که البته هنوزخودم خواندنش را به انتها نرسانده ام!).
حالا که سخن از این الههء انگلیسی رفت، بد نیست بگویم که در ماه می همین امسال، چهار عکس وی بیشتر از ٣٦٠٠٠ دلار در حراج کریستی لندن به فروش رفت. دو سال پیش لوسین فروید، نقاشی ای را که از زمان حاملگی موس به تصویرکشیده بود به هفت میلیون دلار فروخت و چاک کلوس شش عکس خود را که برای مجلهء دبلیو مگزین به چاپ رسانده بود، پنج برابر بیشتر از قیمت برآورد شده، یعنی ٦٦٠٠٠ دلار به فروش رسانید. پیش از این نیز آلبرت واتسون در ژانویهء ١۹۹٣ عکسی را که در وگ آلمانی به نام «کیت در مراکش» به چاپ رسانده بود با رکوردی حدود ١٠٦٫۵٤٢ دلار، اروینگ پنس چاپ پلاتینیوم معروفش با نام دست روی گردن را در سال ١۹۹٦ با قیمت ٧۵٫٧٦٣ دلار و کورینه دی، کیت بی خانمان یا کیت در خانه اش (١۹۹٣) را، اوایل همین امسال با قیمت ١٣٫٠٢١ دلار به فروش رسانیدند. داستان خانم موس به همین جا ختم نمی شود. چندی پیش بانکسی کرود نیز به تقلید از مرلین مونروی وارهول، از این عزیز ِ دنیای هنرتصویری کشید که در حراج ساتبی، در حالی که ده هزار پوند قیمت گذاری شده بود، اما به ۵٠٫٤٠٠ پوند به فروش رفت. و یک چیز دیگر...امسال نام کیت موس را نیز از میان صد چهرهء تأثیر گذار جهان که تایم اخیراً آن را منتشر کرده است، به عنوان هفدهمین چهره مشاهده می کنیم.
جناب کویین خالق مجسمهء توخالی برنزی کیت در ادامهء بیانیه اش آورده است که:« آن چه مرا به موضوع کیت موس علاقمند می کند، این است که او تصویرش کاملاً از خود واقعی اش جداست و تصویرش زندگی خودش را دارد».

Saturday 27 October 2007

جایی که هنر به پایان می رسد

این که حقیقت هنر چیست می تواند همچون حقیقت خیلی چیزهای دیگر باشد. حقیقتی که شاید زمانی به همان راحتی که نامش بر زبان می آید، دور انداخته شده و به فراموشی سپرده شود. دور از اندیشه نیست اگر زمانی بیاید که هنر، رسمی قدیمی و منسوخ و مضحک شمرده شود و نقاشی، به عنوان یک مستطیل آویزان شده از یک میخ دیوار، همچون میوه ای افتاده از درخت فرهنگ، جز قطعه ای آنتیک تلقی نشود. و زمانی برسد که ذهن از تصور هنر به عنوان تصویری که بشود به آن نگاه کرد، دست بکشد. و دور نخواهد بود زمانی که به جای لفظ ِ«مواجه شدن با هنر»، بگوییم: «درون ِهنر شدن». تا زمانی که بشود به این به اصطلاح اتوپیای هنری رسید، نقش هنر همچنان در «چارچوبی» که برایش طراحی و تعریف کرده ایم باقی خواهد ماند. چارچوب یا قاب، تنها وجه اشتراک تمامی هنرهاست. فرقی نمی کند که از چوب، فلز و یا کانسپچوالی محض باشد. مهم آن است که پیرامونی باشد تا تعیین کند هنر کجا باید به پایان برسد و از کجا مابقی دنیا آغاز شود. واقعیتی که چه با آن موافق باشیم و چه نه، در هر گونهء هنری وجود دارد.
تصویر بالا: اثری کاغذی از پیتر کالسن

Tuesday 23 October 2007

در پرتگاه زیبایی

در حال حاضر به پیشنهاد دوست عزیزی، مشغول خواندن کتاب جهان هولوگرافیک هستم. هنوز زود است تا دربارهء آن قضاوتی کنم. اما دوست دارم اعلام کنم که مدتی است به آثار هولوگرام علاقمند شده ام و خبرهای آن را تا حد امکان پی گیری می کنم. آن چه بیش از هر چیز در این مبحث توجهم را به خود جلب می کند، توانایی های خاص بینایی و مغز آدمی در تصویر سازی، به ویژه در میدان زیباشناسانهء آن است. آنجا که واکنش های عصبی مغز با خلاقیت همراه می شوند و هنر را می آفرینند. شاید بی ربط نباشد اگر در همین راستا، برای علاقمندان به این مبحث خبری را ذکر کنم. اگرچه خبر مزبور، خبری هولوگرافیک نیست، اما از نظر من با دنیای آن نیز بیگانه نیست.
کورت هنتشلگر، در اتریش به عنوان یک هنرمند پرفورمنس و ویدئو آرت مشهور است. یکی از آثار معروف او «فید» یا خوراندن نام دارد. وی در این سه گانهء صوتی-بصری، همراه با ابرغلیظی که در فضا رها می کند، در فضایی دیجیتال، و صداهایی غیر زمینی، ذهن تماشاگر را با رنج ِمرگ ِ شبه انسانهایی که در فضایی سه بعدی معلق و شناورند درگیر می سازد. بدن هایی که استروبوسکوپیک یا نور محض اند و درآن فضای مه آلود و تاریک، همواره گم و ظاهر می شوند. آنهایی که در بی ینال ونیز ٢٠٠۵ حضور داشته اند، احتمالاً این اثر را دیده اند. آنهایی هم که در مونترال زندگی می کنند، همین ماه (از فردا تا آخر اکتبر) می توانند آن را در گالری یوسین تجربه کنند. دیگران هم می توانند قسمتهایی از اثر را در سایت شخصی خود هنرمند ببینند. در یکی از فیلم های موجود در این سایت می شود تماشاگران اثر را نیز در حین خروج از صحنه مشاهده کرد. افرادی که مسحور و مات زده از اتاق نمایش خارج می شوند. اگرچه هنرمند مزبور در یک پیغام، به علاقمندانی که از فضای تنگ و محصور نمی ترسند، آبستن نیستند و یا آسم و بیماری های تنفسی و قلبی و فشار خون و غیره ندارند، متذکر می شود که اگر در حین دیدن اثر، احساس ناراحتی یا وحشت کردید، بهترین کار این است که با دست یا یک پارچه جلوی چشمان خود را بگیرید و سپس از کسی خواهش کنید تا نگهبانان ویژه را نزدتان فرا بخواند، تا شما را از محل خارج کنند.

Thursday 4 October 2007

جشن نرون ها

خیلی ها تشخیص نمی دهند که برای یک هنرمند تا چه حد شجاعت لازم است تا بتواند کارش را به دیگران نشان دهد. البته منظور از شجاعت آن طور که مارک تواین گفته است، فقدان ترس نیست، بلکه توانایی حرکت به سوی بغض و کینه هایی است که در قالب نقد ممکن است او و اثرش را در هم بپیچد و گاه وادارش کند تا با هر گونه آفرینشی وداع کند.
گذشته از آن چه هنر چیست و از کدام بخش مغز ما می آید و برای تشخیص و قضاوت زیبایی و زشتی، کدام اندام عصبی و یا کدام نرون به فعالیت می افتد و آن چه در پس آن اتفاق می افتد هوشیارانه است و یا نا هوشیارانه....هر چه فکر می کنم نمی توانم نظر زیبایی شناسان فیلسوف و دانشمندانی را بپذیرم که در حول و حوش هنر نظریه پردازی می کنند و مثل کسانی همچون پرفسوردنیس دیک (استاد هنر و طراحی دانشگاه ایالتی یووا - واشنگتن) خطاب به هنرمندان بگویند: بدون یک بیننده، شما هیچ چیزی نیستید. و یک نقاشی بدون بیننده را با یک درخت سقوط کرده در جنگل مقایسه کند. اگر چه این آقای پرفسور خودش بحث تاریخ هنر را با یک بینندهء صرف بودن جدا می کند و می گوید تاریخ هنر برای هنرمندان، مثل پرنده شناسی برای پرندگان است. پرندگان، پرواز را ادامه می دهند، همان گونه که هنرمندان، آفرینش را. اما خوب این تنها پرفسور دیک نیست که بر وجود بینندهء یک اثر اصرار دارد. خیلی ها هستند که معتقدند وقتی اثری روی دیوار یا در برابر دوربین و ....قرار می گیرد، تا وقتی که کسی آن را ندیده است، یک شیء بیشتر نیست. اما زمانی که فرصتی حاصل شود تا بین فضای مردمک چشم بیننده و آن اثر فعالیتی رخ دهد، آن وقت است که آن اثر از شیء بودن شروع به تحول به سوی «هنر» شدن می کند. و این فعالیت را داد و ستدی بین تجربه های دیدگان بیننده و تجربیات مغزی هنرمند می دانند و صرفاً در صورت وجود این تبادل است که بر یک اثر نام «هنر» می گذارند! تجربه ای که برای بسیاری از هنرمندان اتفاق نمی افتد.
چند روز پیش بالاخره موفق شدم به پیشنهاد دوستی گرامی، فیلم زندگی جکسون پولاک را ببینم. ستارهء هنرمدرن که آثارش سالهاست از گران قیمت ترین نقاشی های جهان به شمار می رود. فارغ از بحث و نقد هنری این فیلم، در طول تماشای فیلم، بیش از هر چیز به این فکر می کردم که.... نقاشی کردن برای پولاک یک نیاز بوده است. او سالها پیش از آن که پا به نمایشگاهی بگذارد نیز نقاشی می کرده. آیا اگر آن بانوی گرامی پیدا نمی شد تا او را با گالری داران آشنا کند، چیزی از ارزش و زیبایی آثار پولاک می کاست؟ آیا ارزش آثار پولاک، قائم به ذات حرفها و نقدهایی است که پیرامون آن می گذرد؟ و ما آثار پولاک را دوست داریم، تنها چون دیده شده و روی آن ارزش گذاری هنری شده است؟

Monday 1 October 2007

این جهان نا متناهی

در چند هفتهء گذشته، به دلایل مختلف، همواره وقفه هایی در نقاشی ام پیش می آمد. با وجود آن که در تمام آن وقفه ها، ذهنم لحظه ای از آن غافل نمی شد، اما هر بار که فارق از دغدغه های موجود دوباره آن را از سر می گرفتم، تا مدتی خودم را با آن نقاشی غریبه احساس می کردم. همیشه همینطور است...باید مدتی بگذرد...با کارم سرو کله بزنم ...تا دوباره آن حس اولیه به سویم بازگردد. گاهی این سرو کله زدن ها، تبدیل به کلنجاری چند ساعته می شود و ....اما باززمانی می آید که خودم را غرق در کارم می بینم و ...اما باز دغدغه ها سراغم می آیند و ....دوباره از نو و از نو ....این چند روز به این موضوع زیاد فکر کردم. دوست داشتم بتوانم راه حلی برای آن پیدا کنم. تا شاید مجبور نباشم هربار انرژی زیادی در راه این کلنجارهای پیاپی صرف کنم. از آنجایی که روزگار هرگز در زمان های مناسب، راه حل های خوب، پیشنهادات ِ به جا، نصیحت ها و حتی دلداری ها و همدردی های تسلی بخش خود را از ما دریغ نمی کند (و من سخت به آن باور دارم)، امروز، دوباره روزگار با من همدردی کرد و از سر تصادف به گفته هایی از دیوید لینچ برخوردم که دقیقاً وصف حال چند روز گذشتهء من بود و نشان می داد مشکلی که من دارم، فقط مختص به من نیست. حتماً می دانید که لینچ از سالها پیش از آن که دوربین دست بگیرد، با تأثیر از فرانسیس بیکن و مارک روتکو، به سبک اکسپرسیونیست های انتزاعی، نقاشی می کرده است. هنوز هم پیش از یک فیلمساز، خود را یک نقاش می داند. نقاشی برای او در جایگاهی بلند تر از سینما قرار دارد و معتقد است که نقاشی، کاری بسیار شخصی و درونی است:
نقاشی چیزی است همیشه در حال تغییر و گسترش. تنها راه ِ گشودن به دنیای نقاشی، عمل به آن است. تو می توانی ساعت ها دربارهء آن فکر کنی اما هرگز قابل قیاس با زمانی نیست که خود را در آن فضا قرار می دهی. زمانی که بعد از یک تنفس کوچک به نقاشی ات برمی گردی ، خود را در فضایی عجیب می یابی. فضایی بسیار مغشوش و درهم و برهم. و زمان درازی می خواهد تا دوباره به آن جایگاهی برسی که با اطمینان بشود خود را در آن رشد دهی. جایی که من برای پیمودن آن راه درازی در پیش دارم. اما هر چه هست، سفر ارزشمندی است.

شرح عکسها: 1. نقاشی دیوید لینچ با نام مرد کور، ۱۹۹٦ 2. دیوید لینچ و همسر سابقش ایزابلا روسلینی
برخی از آثار لینچ را می شود در اینجا و اینجا یافت